محمدرضا زاهدی
محمدرضا زاهدی
خواندن ۱ دقیقه·۳ ماه پیش

وقت بودن

سال گذشته بود که موبایلم زنگ خورد و برای یک سفر قرآنی 5 روزه به زابل، دعوت شدم. خاطرم نیست چه روزی بود که از مهرآباد تهران به فرودگاه زابل پرواز کردم اما این را به یاد دارم که هفته‌ای یک پرواز بیشتر نبود. فرودگاه زابل بسیار خسته و در حال تعمیر بود. فرودگاهی با سالن داخلی به کوچکی یک آپارتمان ویلایی در شمال تهران و محوطه‌ای در حال ساخت. یک باند فرود هواپیما که آسفالتش آدم را یاد جاده قدیم قم - کاشان می‌انداخت. از هواپیما که پیاده شدم، چیزی نمانده بودم کت در دستم را باد ببرد. گرد و خاک عجیبی چشم را نوازش می‌کرد. به سرعت به سالن داخلی فرار کردم و با استقبال میزبان رو به رو شدم. او می‌گفت نگران نباشید بادهای 120 روزه است. بد موقع به زابل آمده‌اید یکم هوا بدقلقی می‌کند. تازه فهمیدم چرا هواپیما با تاخیر بلند شد و خلبان به سختی آن را نشاند.
سفر 5 روزه‌ای که داشتم نگاهم را به زندگی و شرایط اطرافم خیلی تغییر داد. مردمی خون‌گرم، قانع و پهلوان که با امکاناتی ناچیز در موقعیتی از وطنشان زندگی می‌کنند که جز سختی، رنج، مصیبت، جنگ، قتل، بلای طبیعی، بیکاری، بیماری، بی‌آبی و نا‌امنی، چیزی به آنها اعطا نمی‌کند اما ایستاده‌اند چرا که سرزمین‌شان است و خاک را نباید رها کرد.
خواندن این کتاب، یادآور خاطرات و مشاهداتم بود. کتاب قلم روان و داستان گیرایی داشت اما برای نشان‌دادن فرهنگ و آداب و رسوم و معضلات و مشکلات سیستان و بلوچستان چونان قطره‌ای در برابر دریا بود.
باشد که نویسنده‌ای فنّان بنویسد آنچه شایسته تحریر و تقریر است.

سیستان و بلوچستانجنگسختیبلوچکتاب
دانشجوی رشته ادبیات عرب / معلم / قاری و حافظ قرآن
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید