ویرگول
ورودثبت نام
Ghazal Sotoudeh
Ghazal Sotoudeh
خواندن ۱ دقیقه·۲ سال پیش

هم نشینی با او

و من در كنارش نشستم ،ناراحت بود ,از من ؟

نه از خودش !! از ادمكى كه ساخته بود و به ان عشق داده بود، مهربانى داده بود، انديشه و درك داده بود

و حالا پشيمان از انچه كه به ان داده.

پرسيدمش چرا پشيمانى؟؟؟

پاسخ داد: از تو سؤالى دارم در زمينى كه تو در ان زنده اى و نفس ميكشى چه چيز از همگان بيشتر است؟؟

گفتم: جنگ ، خون، كودكانى كه از نبودن نعمتت در كنارشان ميميرند، ادمك هايى كه همانند مترسك هاى ترسناكى شده اند و ميكشند'

گفت: چه چيز را ميكشندمگر بهشان نفرمودم كه به هم نوع خود اسيب نرسانند اكنون تنهااز يك چيز پشيمانم

گفتم : چه چيز !؟

پاسخ داد: از انكه ان همه عشق را در وجودش گذاشتم پس اين همه نفرت و خوى حيوانى چه ميگويد در اين عشق؟؟؟

اگر نفرت را در دل ادمكم ميگذاشتم عشق جاودانى از ان سر ميزد كه حتى شيطان هم قدرت از بين بردنش را نداشت افسوس كه اين همه عشق را صرف تو كردم ،اى ادمك حال بخواب شايد در خوابت خوبى هاى عشقى كه بهتان دادم را درك كنيد.

Gh.S



عشقنفرتخداادمکزمین
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید