ویرگول
ورودثبت نام
پانیذ.پ
پانیذ.پبه قول پرویز شاپور:به نگاهم خوش امدی!
پانیذ.پ
پانیذ.پ
خواندن ۴ دقیقه·۲ ماه پیش

این روزها

خیلی بی معرفتم که اینجا زیاد نمیام..

این روزها خیلی درگیری دارم.خیلی کار دارم و زمان زود داره میگذره.میخوام بگم ادما یکمی اذیتم میکنم ولی میدونم این بخاطر درون خودمه.اما بگذار یک چیز جالبتر بهت بگم..رابطه ام با بچه های دانشگاه خیلی بهتر شده.میدونی از کجا شروع شد؟دقیقا شب های جنگ بود که حال تک تکشون و پرسیدم.اونجا فهمیدم چقدر دوستشون دارم.من خب از اون شب ها خیلی تغییر کردم و خیلی رو خودم کار کردم.دوره های خودشناسی و خداشناسی خریدم.هنوز کلی راه دارم و هنوزم کلی مشکل..ولی کمترین نتیجه ای که میتونم از این چند ماه بگیرم همین ارتباط خوبم با بچه هاست..نمیدونم کسایی که این نوشته رو میخونن از دانشگاهشون خیلی وقته گذشته یا دارن میرن یا قراره برن..اما اگه میری و ارتباط خوبی نداری و یا اگه قراره بیرون به این حرف خواهرانه من گوش کن..اینجا اولین جایی هست که ما میتونیم با یک عالمه ادم متفاوت اشنا شیم و کلی تجربه به دست میاریم..لطفا سطح گاردت و نسبت به ادم های متفاوت بیار پایین.این موضوع تو دانشگاه های دولتی خیلی بیشتره.تنفر و کمتر کن و بجاش دوستی و جایگزین کن.تو نمیدونی در اینده قراره با اونها یه ارتباط سازنده داشته باشی یا نه.این مورد خیلی بهت کمک میکنه..من تقریبا سه ترم طول کشید تابفهمم.حقیقتش تا موقعی که بفهمم خیلی اذیت شدم.خیلی.یعنی روزهایی بود که از این حجم از بی رحمی ادم ها گریه میکردم و با هیچکس حرف نمیزدم ..اما الان..الان همه چیز خوبه..حتی فکر کنم یه اتفاقاتی هم داره میفته اما چون مطمئن نیستم نمیدونم راجع بهش صحبت کنم..اما خب جلو کسی نمیتونم بگم شاید اینجا بگم..دقیقا یکی از همون ادم هایی که باهاش داخل دانشگاه یه دعوای عجیب جلوی همه داشتیم و اگه اون دعوا چند دقیقه بیشتر طول میکشید قطعا همدیگر و میزدیم، یک جوری با هم میگیم و میخندیم و که تعجب رو توی رفتارهای همه احساس میکنم..و من احساس میکنم که حسی این وسط......بگذریم.

روز های کاراموزی و میگذرونیم .این ترم یعنی ترم 4 تعداد کاراموزی ها نسبت به ترم پیش ک فقط 2تا بود خیلی بیشتر شده..داخل گروه کاراموزی خیلی صمیمی تر هستیم و خیلی خوش میگذره ..من هستم و دوتا دختر به اسم الف.شین و الف.سین و سه تا پسر به اسم م.خ و م.م و ع.ح ..اوایل فکر نمیکردم بچه ها انقدر خوب باشن ولی الان واقعا خیلی خوشحالم که بیشتر تایم روزم داره باهاشون سپری میشه..صبح ها از ساعت هفت و نیم تا 12 بیمارستان هستیم و بعدش تا 4 و 5 دانشگاه..از الان که فکر میکنم از ترم بعدی تعداد کلاس ها کمتر میشه و نمیتونیم کل کلاس با هم جمع شیم دلم میگیره..البته فکر کنم نگران چیز دیگه ای هستم.........

کاراموزی چشم و گوش تموم شده و الان هم اخرای کاراموزی نفرولوژی هستیم..از نفرو خیلی میترسیدم ولی خداروشکر یه استاد خیلی خوب داریم که واقعا خیلی خانم خوب و کار بلدیه و همه چیز رو یادمون میده..کاراموزی گوش خبری نبود ولی چشم هم خیلی پرکار بود..یه روزش و رفتم اورژانس و یه روز اتاق عمل و یه روز رتینوپاتی و انژیو ..از گروه جدا میشدیم و هرکس یه جا میرفت و این موضوع برای اولین بار یکم برام ترسناک بود ولی همه جاش خیلی پرسنل خوبی داشت..مخصوصا اتاق عمل..واقعا دلم پیش اتاق6 اتاق عمل 1 مونده..از نرس و رزیدنت بگیر تا دکتر همگی باهام خونگرم بودن و همه چیز رو توضیح میدادن..رزیدنت هم کلی گفت و خندید باهام تا احساس غریبی نکنم..توی اورژانس هم تست اسنلن میگرفتیم و برای معاینه امادشون میکردیم..رتینوپاتی هم که نی نی ها گریه میکردن..

این روز ها خیلی خسته میشم و بعضی از شب ها از عصر میخوابم تا فرداش..اما این روند و دوست دارم و ذره ای ازش شکایت ندارم..

این روزها خیلی درگیرم معنی زندگی و بفهمم و اگاهیم و ببرم بالا و ترسام و کم کنم..ولی هرچی میرم جلو بیشتر میفهمم چقدر نابلدم و چقدر ترسو..میخوام خودم و پیدا کنم و بفهمم مسیر چیه..

این روزها با دوست صمیمیم نمیتونیم درست ارتباط بگیرم و هربار یه سوتفاهمی پیش میاد و از اونجایی که من از ثابت کردن خودم خسته شدم،واقعا دارم اذیت میشم..از اینکه همیشه اونی که نگران حفظ ارتباطات هست منم خسته شدم..نمیدونم شایدم این یه تلنگر باشه برای اینکه خودم و پیدا کنم..

این روزها مامان اینا هم یکم تو خودشونن ..انگار کدرن..من هم باید هم حال خودم و خوب کنم هم خونوادم و خونه رو..از اون طرف باید دوستام و حفظ کنم و دست از پا خطا نکنم که ازم ناراحت نشن..از اون طرف هم کارای خودم..و از طرفی هم حسی که احساس میکنم درونم داره پدیدار میشه..میدونم اولویتم خونوادمه ولی نمیدونم چجوری درصد توجهم و رو باقی موارد تا حدی که اسیب نبینم بیارم پایین..

این روزها سعی میکنم قوی بمونم..

این روزها سعی میکنم تو لحظه زندگی کنم..

این روزها سعی میکنم خدا رو بیشتر بشناسم..

.

.

"یاعلی

-پانیذ.پ

۸
۲
پانیذ.پ
پانیذ.پ
به قول پرویز شاپور:به نگاهم خوش امدی!
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید