شاید این آخرین باری باشه که برات مینویسم. شاید دفعه های پیش که نوشتم و فقط یک صدمش و به اشتراک گذاشتم،به یه چیزی ته دلم امید داشتم. اما امشب همون تلنگر کوچیکت که عمد و غیرعمد بودنش برام فرقی نداره،باعث شد این آخرین بار باشه. قبلنا هم خیلی هم گفتم این دیگه آخرین باره ولی عزیزم من واقعا خسته شدم!خیلی خسته ام!خیلی.این چندوقته روزی نبود که بهت فکر نکنم ،روزی نبود منتظر یه پیامی یه نوتیفی یه میس کالی ازت باشم!ولش کن الان اینا واقعا مهم نیست الان وقت خداحافظیه!
هیچوقت دلم نمیخواست ازت خداحافظی کنم چون همیشه ته دلم یه امید کوچیک بهت داشتم. حتی وقتایی که میگفتم دیگه تموم بازم منتظر یه حرکت از سمت بودم اما واقعا خستم!دیگه حوصله صبر کردن ندارم.یا صد یا صفر .حالا که صد نبودی پس صفر باش.حتی یه جمله برات آماده کرده بودم که اگه باز اومدی سمتم به عنوان آخرین حرف بگم اما نیومدی!تو هیچوقت اومدن و بلد نبودی نمیدونم شایدم واسه من بلد نبودی.همیشه من اومدم .یبار برگشتی گفتی خودم چندبار اومدم سمتت.در این حد برات عجیب بود.بیخیال هی میخوام گذشته ها رو پیش نکشم اخه وقت خداحافظی از این حرفا نمیزنن.
خواستم فقط بگم که امشب همه چی و ازت پاک کردم وقتی میگم همه چی ینی همه چی.چت عکس شماره و اینا.حتی اسکرینایی که حس قشنگی داشت.وقتی داشتم بغضم و تو گلوم خفه میکردم و ناراحت این بودم که اون حس قشنگ و دارم با دستای خودم پاک میکنم به خودم گفتم:«اگه قرار بود حس قشنگ اولین بار ها بمونه،هیچکس الان درد جدایی نمیکشید.»
حقیقتش از سست عنصری خسته شدم. هی میگم این آخرین باره هی باز خودت یکاری میکنی دلم برگرده سمتت . اما نه !این راه و خیلی وقته شروع کردم.فک میکردم روز به روز راحتتر بشه ولی حالا میبینم روز به روز داره سخت تر میشه .اما نمیخوام هیچوقت برگردم.چون خیلی بها دادم تا به اینجا رسیدم.اخرای مسیر هستم.
میدونی همیشه میترسیدم که فراموشت کنم. پیش خودم میگفتم حیفه بخدا شاید اونم تورو… نمیخوام بگم اشتباه میکردم دیگه نمیخوام خودم و با اینا گول بزنم. دیگه بود و نبود حست فرقی نمیکنه گفتم که گذشته ها رو ول کن. الان موقع خداحافظیه.
خب ببخشید اگه اذیتت کردم. من خیلی مغرورم اما با تو یه آدم دیگه بودم. ناراحتیت برام مهم بود منی که تو خونه همه از سکوتم خسته شده بودن. خلاصه که مهم بودی برام. نمیخوام بعدا پشیمون بشی.چون نمیخوام اثری ازت تو زندگیم بمونه حتی کینه ات رو هم نمیخوام تو دلم داشته باشم. یه متن میخوندم که نوشته بود برای فراموش کردن باید بخشید. منم میبخشمت که خودت دستم و گرفتی اوردی وسط میدون و بعد تنهام گذاشتی و حالا من دست تنها باید تو مسابقه ی فراموش کردنت پیروز بشم.
همین دیگه. سرت و درد نیارم. امیدوارم بهتر از همدیگه سر راهمون قرار بگیره. کسایی که باورشون کنیم و پشتمون باشن. دلم نمیخواد هیچوقت تو موقعیت من قرار بگیری چون خیلی سخت بود. همین!موفق بشی .منم که ..منم هیچی .تمام تلاشم و برای فراموش کردنت میکنم اگه این اشکا بذارن. باشه باشه قول میدم این آخرین باری باشه که سرت گریه میکنم. آخرین باریه که قلبم برات درد میگیره. آخرین باریه که امید دارم.گفتم که همه چی و ازت حذف کردم حتی خودت و ..فقط.. اون عطر لعنتی و چیکار کنم؟
خداحافظت عشق قدیمی
خداحافظت همدم شب هام
خداحافظ ماه قشنگم
خاطراتت و میبرم همرام
مینویسمشون توی شعرام
مینویسم اسمتو رو سینه ام
میبرم تورو تا ته رویا
تورو باز تو رویا میبینم