امشب وقتی آلبوم خانوادگی را ورق میزدم،انگار به چشم دیگری بهش نگاه میکردم..قلب بیچارهام بهم گوشزد میکرد:«دیگر بس است!من دیگر تاب تیر کشیدن ندارم!»اما من از رو نمیرفتم..
دیدن عکسهای پدربزرگ مادری که تعریفش را از همه میشنوم و اصلا ندیدمش..
دیدن عکس های پدربزرگی که فقط یکبار دیدمش..
دیدن عکس های جوانی مادربزرگم در اغوش پدربزرگم در تولد ۴سالگی دایی کوچکترم..
دیدن عکسهای کودکی خالهام در حالی که خروسی در وسط جشن تولدش به دست دارد..
دیدن عکس های مادربزرگم که هیچ چروکی در صورتش ندارد..
دیدن عکس های مادرم که انگار من هستم با موهای کوتاه شده در لباس عروس..
دیدن عکسهای جوانی پدرم که اینهمه موی سفید در سرش نبود..
دیدن عکس های خواهرم در پارک پشت درخت که با پدرم بازی میکند..
دیدن عکسهای خودم در ساعت دوم ورودم به این دنیا در کنار مادر و پدر و خواهر شیش سالهام..
دیدن عکس دو سالگیام در تولدم که همهی فامیل از جمله عمه و خاله و شوهر عمه ،برای اذیت کردنم جلوی دوربین به نحوی ایستادهاند و میخندند و ژستی گرفتهاند ..
دیدن عکسهایی که در اغوش مادربزرگم از سرما پناه گرفتم تا برف اذیتم نکند..
دیدن عکس های سه سالگیام در اغوش خالهام رو به حرم امام رضا..
دیدم عکسهایی که مثل کنه به سر و کول پدرم آویزان شدهام و صورتش را میبوسم..
دیدن عکسهایی که در خواب خندیدهام و پدرم همان لحظه شاتی از چهرهی خوشحال خوبیدهام انداختهاست..
دیدن عکسهایی که در دریا با کلاه استخری،قلعه شنی درست میکنم..
دیدن عکسهایی که در فرهنگسرا شیلنگ ابی دیدم و کرمهای درونم فعال شدند و رو به خواهرم باز کردم و سرته پایش را خیس کردم..
دیدن عکسهایی که در شمال انداخته بودند و من سر داستان پوچی قهر بودم و عکس نینداختم و در کادری که دیگر ادمهایش در این دنیا نیستند،من نبودم..
دیدن عکسهای قدیمی خیلی درد دارد..
دیدن آدمهایی که نیستند،
دیدن ادمهایی که دیگر آنطور نیستند،
خیلی درد دارد..خیلی..
.
.
-پانیذ.پ
“یاعلی