گفت:قدم بزنیم؟برویم قبل؟سفر کنیم به بعد؟برویم آینده؟برویم قرن گذشته؟
چشمانم میگوید:
کسی چشم بهراهمان نیست..
کسی بی قرارمان نیست..
چه در گذشته چه در آینده..
دیدم چشمانی که میگرید..دلی که میلزد..
میرویم گذشته..
راهها سخت است،جادهها طولانی،قدمها اجباری،اشکها پنهانی..
میرویم..
به هم نگاه نمیکنیم..
میرسیم..
دستهایمان یخ زد..قلبهایمان شکست..
بوی گذشته آمد..بوی شامیهای مادربزرگ..بوی تاکسی پدربزرگ..
چشمانم لب باز کرد:
دیدی کسی منتظرمان ننشسته؟
دیدی نامهای برایمان نیامده؟
اینهمه راه آمدهام..گوش میدهم من..بگو مقصر کیست به من ؟
مقصر خندههای زورکیست؟یا ماهیهای پولکی؟
مقصر همسایهایست که توپ را پاره کرد؟یا قماربازی که خانه را ویرانه کرد؟
مقصر عشقیاست که هوس شد؟یا عاشقی که عوض شد؟
مقصر اخم به کسیاست که فردا نبود؟یا مادری که هیچوقت نبود؟
مقصر صدایی است که خفه شد؟یا چشمی که صبح جمعه باز نشد؟
مقصر نویسندهایست که نوشت قصه به سر رسید؟یا کلاغی که هیچوقت به خانه نرسید؟
مقصر معلمیاست که دفترت را پرت کرد؟یا رفتنی که بیت را بیتالحزن کرد؟
مقصر دریاییاست که زندگیات را گرفت؟یا دستی که دستت را نگرفت؟
مقصر اشک سوگیاست که بیپایان شد؟یا خورشیدی که بیطلوع شد؟
مقصر رفاقتیست که به پوچ رفت؟یا دوستی که بیخداحافظی از مدرسه رفت؟
مقصر رقص خیالی با معشوق است؟یا خواب درختهای بریدهشدهی کنار حیاط است؟
بگو کیست دلانگیز؟
مقصر کیست؟
.
.
-پانیذ.پ
”یاعلی