پی.زد
پی.زد
خواندن ۳ دقیقه·۲ سال پیش

وقتی خود واقعی ام را نشان انها دادم!


از زمانی که هویت خود را پیدا کردم ،حتی به غلط، خود واقعیم نبودم.مدام میخواستم شبیه کسایی باشم که زمین تا اسمون با من فرق داشتند..میخواستم مثل انها خوش بگذرانم،لباسم،ظاهرم،چهره ام،موقعیتم و حتی خانواده ام..میخواستم تمام و کمال انها باشم..کسانی که از نظر من کامل بودند..فقط از نظر من..

اولین باره عکس میذارم،معذب شدم:)
اولین باره عکس میذارم،معذب شدم:)

نمیتوانستم مثل انها بشوم..خیلی دلم میخواست اما واقعا نمیتوانستم..نه خانواده ام شبیه انها بودند و نه خودم..اما اصرار های بیجایم تمامی نداشت..مثلا دوستی داشتم که ریزه میزه بود و بجای مانتو ،پیراهن مردونه میپوشید که جلوه ی بهتری از مانتو داشت..و حالا من با یک متر و شصت و نه سانت قد،میخواستم پیراهن مردونه را که تا کمرم هست ،جایگزین مانتو کنم:)

گذشت و گذشت تا من 50 درصد شبیه انها شده بودم،اما باز مانده بود تا خود انها شوم..اینها همه در حالی بود که من از ان پنجاه درصد راضی بودم و نه از خود واقعیم..در همین بین اتفاق ناگواری افتاد که مثل شوک چند صد ولتی بهم وارد شد و من را تبدیل کرد به «من»..ان به شخصی علاقه مند شده بودم و فکر میکردم شبیه خودم هست..خود واقعیم..همان خودی که زیر ان 50 درصد پنهانش کرده بودم..همان خودی که او، ان را نمیدید..خلاصه سرتان را درد نیاورم..ما علاقه مند بودیم و ایشان به دنبال چیز دیگر و من بی اطلاع..همان روزها عکسی به اشتباه پست کردم..خب دقیقا نمیدانم هدفم از به اشتراک گذاشتن ان عکس چه بود..جلب توجه؟خودنمایی؟خود عادیم؟خود 50درصدی؟نمیدانم نمیدانم..ولی هرچه که بود،فقط همان 8،9 ساعت باب میل من بود که پست شده بود..بعد از پست کردنش،حرفهایی را از جناب مورد علاقم دریافت کردم،که ارزو میکردم کاش هیچوقت همچین عکسی را کسی نمیدید..حرفهایی که شاید برای ان ادم هایی که الگو قرار داده بودم،خوشایند بود،اما برای من نه تنها خوشایند نبود،بلکه باعث صدمات روحی هرچند کوتاه شد..اخر این داتان نه ان عکس در صفحه من باقی ماند و نه ان شخص در لیست ادم های مورد علاقه ام..

همین اتفاق باعث شد من خودم بشوم..ان نقاب 50 درصدی را کنار زدم..نمیگویم ان نقاب بد بود و من خوبم..نه..حتی من ظاهر ان نقاب را دوست داشتم و ان را برای شخص موردنظرم نگه داشتم نه برای همه :) از طرفی فقط بحث این حرف ها نیست..من فقط فهمیدم،ذات انسان عوض نمیشود..نمیشود خودت را نابود کنی و لباس الگوهایت را بپوشی..بعد از دیگر عکسی بدون شال ،بیا با تی شرت و غیره به اشتراک نمیگذاشتم..نه فقط ظاهر! دیگر فحش نمیدادم:)..دیگر دنبال جلب توجه نبودم..بعد از ان اتفاق محتواهایی که واقعا از ته دلم بود به اشتراک میگذاشتم..جوری فعالیت میکردم که واقعا خودم بودم..نه تنها در دنیای مجازی لجن..در دنیای عادی هم همین شده بودم..اخلاق،رفتار ،ظاهر، هدف..همه چی خودم بودم..اما همینجا تمام نشد ..

انتظار همچین ری اکشن هایی را هم داشتم..یادم است یکبار ایه ای از قران را استوری کردم و یکی از فامیل ها با تمام وقاحت گفت:«کنکور داری یادت افتاده خدا داری؟»یکبار دیگه هم در مهمانی ،شالم را از همیشه،جلوتر کشیده بودم و یکی از دوستان گفت:«اسلام به خطر نیفته!»یکبار دیگر هم در مهمانی درخواست جانماز کردم، و با همچین جمله ای که:«وااااااای نماز مگه میخونی.»روبه رو شدم..و این موضوع بیشتر در رابطه هایی که میخواست شروع شود،مشکل ایجاد کرد..با شخصی حرف میزدم که خیلی عادی درخواستی کرد و وقتی با مخالفت من مواجه شد ،گفت:«عه مسلمون شدی؟»..و و و و و

خب نمیگویم اسان بود..سخت بود که دیگران این فکرها را راجع بهت کنند..فقط حرف ها نبود..خود واقعیم باعث شد خیلی ها را از دست بدهم..دوستانی که تا زمانی که مانند انها بودم من را میخواستند و وقتی خودم شدم،کنارم زدند..اما من خود انها را قبول کرده بودم..اما انها خیر..

از رفتن ها و حرف ها هم که بگذریم، از کسانی که نمیخواهند باور کنند،همینی که هستی ،واقعیست،نمیتوانی بگذری..از این پاراگراف گذر میکنیم چون ادبیات خوبم را تضمین نمیکنم:)

خلاصه هنوز هم درگیر مشکلات خود واقعیم هستم اما این مشکلات را به ان حواشی 50درصدی ترجیح میدم..نمیدانم ولی کاش هیچوقت نمیخواستم شبیه کسی باشم..هیچوقت..شاید اینطوری،زودتر راه خودم و ادم های دورم را انتخاب میکردم و الان ،در 20 سالگی،به دنبال افراد شبیه خودم نبودم..

و در اخر میخواهم به تو بگویم که دل انگیز!خودت باش..بقول سوگند:مگه خودت چشه؟

.

.

-پانیذ.پ

"یاعلی

خود واقعیممن
به قول پرویز شاپور:به نگاهم خوش امدی!
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید