بهار هوا را عوض کرده و به تسخیر خود در آورده.. مثل عسلی که به جای آب در نهر بهشت جاری است، انگار که به جوای هوا داریم عطر تنفس می کنیم،غنی و تلغیظ شده؛ این جادوی رشدی ست که شکوفه ها را از تن چوبی درخت و سنگی خاک بیرون خواهد کشید..
امشب ولی شب عشق است.. ستاره ها چشمک می زنند، چشمک می زنند، انگار که راز ی برای گفتن دارند..
همان شبی که لب بر لب من نهاد و گفت آن راز را
همان شبی که می توانیم ببوسیم همدیگر را لای ورقه های تقویم این کتاب،دیگر هیچکس گذر این روزهای آخر سال را از تقویم خط نمی زند، بیا همدگیر را ببوسیم، شیرازه یاقوتی کتاب را محکم به هم می دوزم تا کسی پیدایمان نکند..
ها ها بلاخره نشد با هم شام بخوریم، دعوتت می کنم به صرف آخرین معاشقه امسال.. کهکشان همسایه درست کنار سحابی چشم خدا روی ستاره نسر طایر.. لباسی از نور ماه بپوش و ستاره به موهایت بزن، و وقتی من را دیدی مثل یک نواختر جوان همزمان بشکف و فریاد کن!
این شب ها را باید بلند باد گفت، وقتی زیر آسمان می ایستم، من روی زمین و آسمان در آسمان، انگار که هیچکس و هیچ چیز متعلق به خودش نیست، گویی می شود جریا آشوب نظم جهان را به عین حس کرد، چه شگفت زمان و مکانی! از آن هایی که ثبت می شوند بر جرید کیهان، بر ردای روح و ذهن و جان، پس بلند باد شب هایمان.. به بانگ بلند، بلند باد!
ای ستاره در دل آسمان شب به کجا می روی؟!
من در آتش عشق تو، به دنبال توام
همیشه وقتی به خیال خودم زمان سچری کردن با آسمان به اتمام رسیده بود یا سرمای هوا بیش از پیش شده بود با خداحافظ و شب خوش خودم را راضی به ترک صحنه آسمان می کردم ولی امشب نه! پس تا همیشه بلند باش آسمان محبوبم و به امید دیدار هر چه زودتر.