بر دروازههای یافا
روی ویرانه به جای مانده از خانهها
ایستادم و به دو چشمانم گفتم : قفا نبك (بايستید تا بگرییم)،
بایستید تا بر ویرانهها و برآنان که کوچیدند بگرییم
قلب پرسید: روزگار با تو چه کرد ای خانه؟
آنها که روی خاکت نماز میگذاردند کجا رفتند؟
آنها که روی خاکت رویاپردازی میکردند
و نقشههای زیبا برای آینده میکشیدند
کجا رفتند؟
و جز سکوت چیزی نشنیدم
و جز جغد و اشباح و آدمهایی با صورتهای عجیب هیچ ندیدم...
قطرههای خاکستری اشک را از چشمانم پاک کردم
تا با نور عشق و ایمان تو را ملاقات کنم
شرم بر من اگر با قلبی شکسته و چشمانی اشکبار به دیدنت بیایم
چگونه با اشک به دیدنت بیایم؟
قسم میخورم از این پس هرگز نخواهم گریست
*قفا نبك: اشاره به شعر معروف امروالقیس شاعر جاهلی، که در خرابههای خانه معشوق ایستاد و اشک ریخت و این حرکت به سنتی در شعر جاهلی تبدیل شد.
* دروازه یافا: معروف به بابالخلیل از دورازههای باستانی فلسطین