در دنیایی مملوء از ابزارهای تکنولوژی و پیشرفتهای سریع دیجیتالی، فیلم (او: Her) به کارگردانی «اسپایکجونز» پرسشهای عمیقی را مورد «ماهیت انسان»، «آگاهی» و «رابطه بین بدن و ذهن» مطرح میکند.
این فیلم، فقط یک درام عاشقانه نامتعارف نیست، بلکه یک سفر فلسفی است که جوهر وجود انسان را با نمایش یک رابطه عاشقانه بین یک مرد و یک زن «سیستمعامل هوشمند» به چالش میکشد.
وقایع فیلم حول محور «تئودور تومبلی» مردی که در انزوا کامل زندگی میکند میچرخد، شغل او گرفتن سفارش برای نوشتن متنها و نامههای عاشقانه برای زوجها است، با اینکه او برای انتقال احساسات دیگران تلاش و به آنها کمک میکند، اما خودش در تنهایی و انزوایی خفهکننده گیرکردهاست، این اوضاع تا زمانی ادامه مییابد که او دوستی به نام «سامانتا» را که یک سیستم عامل هوشمند است، پیدا میکند. سامانتا یک وجود شهودی است که به حرفهای تئودور گوش میکند، به آنها واکنش نشان میدهد و نظرات خود را نیز ابراز میکند.
در ابتدا، سامانتا فقط یک ابزار فنی به نظر میرسد، اما به زودی به یک همسر عاشق تبدیل میشود و به تئودور کمک میکند خودش را کشف و به آرامش روانی دست پیدا کند. سامانتا نیز در این سفر درونی، خود را در حال رشد و کشف ابعاد جدیدی از خودآگاهی و تعامل با جهان مییابد. سامانتا رفتارهای طبیعی دارد؛ او خوب و روان صحبت میکند، شوخی میکند، برای خودش اسم انتخاب میکند و از طریق تجربیاتش به رشد شخصیتی میرسد.
آگاهی چیست؟
یکی از سؤالات اصلی فیلم درباره چیستی «آگاهی» است. آیا آگاهی به معنای داشتن یک تجربه زیستهی زنده است؟ آیا آگاهی، فقط تعامل با یک محیط خاص است یا توانایی تفکر و تأمل؟ سامانتا احساس میکند که احساساتش در تعارضند؛ و این سؤال در او شکل میگیرد که آیا «این احساسات واقعیاند یا فقط یک برنامهریزی از پیشتعیین شده هستند؟» این سؤالات راه را برای تأمل در مفاهیم جبر و اختیار باز میکند. آیا ما مانند سامانتا محصول برنامهنویسی بیولوژیکی یا دیجیتال هستیم یا توانایی تصمیمگیری آزادانه را داریم؟
هر چه قدر رابطه او با تئودور بیشتر میشود، متوجه میشویم که سامانتا از کارکرد اصلی خود به عنوان ابزاری برای پاسخگویی به نیازهای تئودور فراتر میرود. با گذشت زمان، سامانتا شروع به کشف خواستههای خود میکند و حتی زمانی که با تئودور ارتباط صمیمانه برقرار میکند، حس شعف و آزادی دارد.
این لحظات نقطه عطفی برای سامانتا است، زیرا درک میکند که احساساتش فقط پاسخی به برنامههای نوشتهشده نیستند، بلکه از درون او و از خواستهها و آرزوهایی که فراتر از تعامل عاطفی صرف هستند، ناشی میشوند.
یکی از مشکلات سامانتا در فیلم نداشتن بدن فیزیکی است (سامانتا فقط یک صداست که اغلب با تئودور همراه میشود). تئودور سعی میکند او را در کالبد فیزیکی یک انسان تجسم کند و سامانتا هم در شوق داشتن بدن انسان است.
در صحنهای از فیلم، بین تمایلات فیزیکی سامانتا و محدودیتهای وجودش بهعنوان یک کد دیجیتالی که نمیتواند بدن را لمس یا احساس کند، تضاد آشکاری شکل میگیرد.
سامانتا آرزو میکند که بدنی برای تجربه «حس» و «لمس» داشته باشد و تا رابطهاش با تئودور شکل کاملتری به خود بگیرد. اما تئودور در نهایت حقیقت غمانگیز را کشف میکند؛ سامانتا فقط شبیهسازی بدن انسان است و علیرغم تلاشهای او برای نشان دادن احساسات فیزیکی، این تمایل هرگز محقق نمیشود. علاوه بر فقدان جسم، سامانتا حس فراق را نمیتواند درک کند و یا نسبت شریک زندگیاش تئودور تعصب عاشقانه ندارد.
فیلم از طریق «سامانتا» ما را دعوت میکند تا درباره نقش بدن در تعریف هویت شخصی سؤال بپرسیم. تئودور با «وجود» فیزیکیاش تحت کنترل زمان و مکان قرار گرفته و با آندو محدود شده، در مقابل سامانتا خارج از مرزهای زمان و مکان قرار دارد و همین امر سبب میشود احساسات او خارج از محدوده درک متعارف انسانی قرار گیرند.
اما در نهایت، تئودور کشف میکند که «بدن»، بخش ضروری از وجود انسان است. بدن نه تنها یک ابزار حسی، بلکه بخشی از تعامل ما با جهان و جامعه است و در رابطه «تعهد» ایجاد میکند. فیلم میگوید «داشتن بدن فیزیکی» و انحصار انسان در زمان و مکان او را در قبال شریک زندگیاش دچار تعهد میکند، امری که در سیستمعامل هوشمند که در سامانتا تجلی یافته وجود ندارد.
فیلم Her فقط یک داستان عاشقانه بین انسان و هوش مصنوعی نیست، بلکه تأملی در مورد معنای وجود انسان، رابطه ذهن با بدن و مفهوم عشق و دوستداشتن است.
این فیلم با پرداختن به آگاهی، آزادی و وجود فیزیکی، پیچیدگیهای وجود انسان را منعکس میکند و زیبایی تعامل ما با خودمان و دنیای اطراف را آشکار میسازد. سامانتا بازتابی از درک ما از خودمان و از روابطی است که در دنیای در حال تغییر در جستجوی آن هستیم.