
✍️ مینویسم تا واضحتر فکر کنم، نه قشنگتر
گاهی قبل از نوشتن، فکر میکنم همهچیز را میدانم.
در ذهنم جملهها یکییکی رد میشوند، زیبا، منظم، بینقص.
اما وقتی قلم روی کاغذ مینشیند، چیزی درونم آشکار میشود:
من هنوز درست نمیدانم چه میخواهم بگویم.
ذهنم پر از تکههای نیمهفهمیده است؛ ایدههایی که فقط تا زمانی قشنگاند که ننویسیشان.
نوشتن برای من، همیشه نوعی اعتراف بوده — اعتراف به ندانستن.
هر بار که مینویسم، متوجه میشوم چقدر آسان است در ذهن، فریب وضوح را بخورم.
اما جمله وقتی از ذهن بیرون میآید، خودش را لخت و بیپرده نشان میدهد.
در آن لحظه است که میفهمم تفکر، یک عمل درونی نیست؛
یک فرآیند بیرونی است، که روی کاغذ اتفاق میافتد.
سالها طول کشید تا بفهمم نوشتن قرار نیست «قشنگ» باشد.
زیبایی، اگر قرار باشد بیاید، خودش میآید —
از دلِ وضوح، از فهمی که راست و صادق است، نه آراسته.
آنوقت جملهها مثل هوای تازه میشوند؛
ساده، اما نفسگیر.
گاهی نوشتهام را میخوانم و میبینم هنوز تار است.
میفهمم که هنوز دروغی کوچک در میان جملهها پنهان کردهام —
دروغِ دانستن.
برمیگردم، پاک میکنم، دوباره مینویسم.
هر بار که واضحتر میشوم، حس میکنم ذهنم کمی سبکتر شده.
انگار با هر جمله، لایهای از غبار را از آینهی فکر پاک میکنم.
نوشتن برای من، تمرینی است برای دیدن خودم در روشنترین حالت ممکن.
جایی که نمیتوانم پشت کلمهها قایم شوم.
جایی که باید خودم را توضیح بدهم — و در همین توضیح دادن، میفهمم چه هستم و چه نیستم.
گاهی چیزی برای گفتن ندارم، فقط مینویسم تا سکوت ذهنم را بشنوم.
چیزی مثل مراقبه با کلمات.
نه برای جلب توجه، نه برای تحسین.
فقط برای اینکه ذهنم کمی شفافتر شود،
و شاید، جهان هم از لای این شفافیت اندکی واضحتر دیده شود.
مینویسم تا واضحتر فکر کنم، نه قشنگتر.
زیبایی، اگر روزی بیاید، خودش راهش را پیدا میکند —
از دلِ صداقت، نه از ترسِ قضاوت.
🪶 برچسبهای پیشنهادی:
#نوشتن #تفکر #رشد_ذهنی #نوشتن_درونی #خودشناسی #بهزاد_مراشیان #ویرگول #فکر #تامل
أمل