
مدتها فکر میکردم باید بنویسم تا بهتر شوم؛
تا نسخهی کاملتری از خودم بسازم.
اما حالا که بیشتر مینویسم، میفهمم
نوشتن قرار نیست مرا تغییر دهد،
بلکه کمکم میکند خودم را همانطور که هستم ببینم و بپذیرم.
هر جملهای که روی کاغذ مینشیند،
مثل قدمی است به سمت آشتی.
آشتی با فکرهای ناقص، احساسهای گنگ،
و بخشهایی از وجودم که همیشه در سایه ماندهاند.
در سکوت نوشتن، یاد میگیرم به خودم گوش بدهم،
بیآنکه بخواهم قضاوت یا اصلاح کنم.
بعضی روزها از خودم مینویسم و میبینم
چقدر سخت است با آن بخشهایی روبهرو شوم که دوستشان ندارم.
ترس، حسادت، خستگی، یا حتی بیمیلی.
نوشتن همه را روی میز میگذارد، بیپرده.
و من میمانم با انتخابی ساده اما دشوار:
فرار کنم، یا بنشینم و ببینمشان.
در این دیدنِ بیدفاع، چیزی آرامآرام تغییر میکند.
نه بیرون، بلکه درون.
انگار خودم را در آغوش میگیرم
همانطور که هستم، نه آنطور که باید باشم.
نوشتن برایم شده نوعی گفتوگو با گذشته.
با کودک درونم، با اشتباهها، با نسخههایی از خودم
که هنوز دنبال شنیده شدناند.
هر جمله، فرصتی است برای گفتن «میفهممت».
همین جملهی ساده، گاهی معجزه میکند.
دیگر از نوشتن برای درست بودن استفاده نمیکنم؛
مینویسم برای صادق بودن.
برای اینکه از خودم نترسم،
و بدانم حتی زخمهام هم بخشی از روایتماند.
گاهی فکر میکنم شاید نوشتن،
شکل آرامِ دعا کردن باشد.
در سکوتی که میان کلمات میافتد،
احساسی از آرامش پخش میشود
نه چون جواب گرفتهام،
بلکه چون بالاخره شنیدهام.
مینویسم تا با خودم در صلح بمانم.
تا هر روز، کمی مهربانتر شوم
با آن کسی که از درون این کلمات، نگاهم میکند.
🌿 برچسبهای پیشنهادی:
#نوشتن #خودشناسی #پذیرش_خود #رشد_درونی #بهزاد_مراشیان #تفکر #درونگرایی #صلح_درونی #ویرگول