تصور کنید در یک جادهی خاکی هستید و با چند دوست، به دنبال مقصدی میگردید که فقط و فقط کلیاتی دربارهاش شنیدهاید. نه میدانید مکان آن کجا است، نه چگونه آن را بیابید و حتی نمیدانید دقیقاً چه شکلی است. حال و هوای یک هکاتون نظیر چنین تجربهای است. در ۴۸ ساعت، این گروه ها نه تنها باید مقصدی مبهم را پیدا کنند، بلکه باید برگردند و برای دیگران طوری آن را توصیف کنند که آنها را ترغیب کنند به رفتن. در یک هکاتون به شما یک نقشه نامشخص داده میشود و میپرسند از نظر شما مقصد این نقشه کجاست؟ البته یک نکته مهم: مقصد وجود ندارد… در اصل هیچ جواب واحد و درستی وجود ندارد، پس این شما هستید که باید چارچوب ها را کنار بگذارید و مقصد را خودتان پیدا کنید. چگونه این کار به سرانجام میرسد؟
به طور خلاصه یک هکاتون، مسئلهای را طرح میکند و سپس تیم های مختلف به دنبال راه حلی مناسب برای آن میگردند. در نهایت گروه ها راه حل خود را باید به گونهای ارائه دهند که همزمان منطقی و خلاقانه است. از بین این تیم ها، داوران بهترین راه حل را انتخاب میکنند و برنده را بر اساس معیار های مختلف اعلام میکنند. (این معیار ها شامل راه حل، ارائه، میزان خلاقیت، کار تیمی و ارزش های خود داوران میشود)
به سفر عجیب و هیجان انگیز هکاتون خوش آمدید! ابتدا به شما یک نقشه میدهیم، اما شکم خود را بیخود صابون نزنید، این نقشه صرفا طراحی شده تا شما احساس کنید از مسیر پیش رویتان با خبر هستید در صورتی که به هیچ وجه نیستید. در این نقشه شما مقصد را نمیبینید، ولی برایتان یک تعریف کلی از نتیجهای که انتظار میرود میدهیم. این مقصد، چالش یا مسئله هکاتون نام دارد. این مسئله یک دغدغه برای جامعه است؛ اما تا حدی مبهم است که انگار فقط گفتهاند مقصد شما آبی رنگ است. نگفته اند خانه است، بازار است یا مسافرخانه. فقط اینکه آبی است، این نخ بگیرید و طوری آن را دنبال کنید که دلتان میخواهد. اما حواستان باشد، در نهایت باید آن چیزی که پیدا میکنید را ارائه دهید، پس اگر راهی که همه میروند را دنبال کنید، نتیجه منحصر به فردی نخواهید داشت.
نقشه ای که به شما داده میشود، توضیحات جامع و یا شرح مراحل نیست. فقط میگوید که فرآیند به صورت مجموع چطور است. فرض کنید الان روی جاده هستید. در نقشه نمیگوید چگونه، اما نوشته در فلان مقدار زمان گذشته، احتمالاً به یک تیر چراغ برق بر خواهید خورد. تیر چراغ برق کجا است؟ نورش چقدر است؟ آیا بیش از یک تیر چراغ برق وجود دارد؟ نمیدانیم. تکتک این جزئیات به تیم شما بستگی دارد و انتخابهایی که در طول مسیر میکنید. ادامه دهید و کمکم جزئیات را اضافه کنید.
شب شده است و شما هنوز در همان مسیر هستید، حالا با وجود نور کم و انرژی کمتر شما، ادامه دادن از قبل هم سخت تر شده. میتوانید تسلیم شوید، عیبی ندارد، اما نمیشوید. نه به خاطر حماقت یا غرور، چون انسان هستید. ما انسان ها به علتهای مزخرف خودمان امید داریم. این علت ها منطقی نیستند اما کدام بخش زندگی منطقی است که این دومیاش باشد؟ خب، پس برویم سراغ ادامه داستان… تا الان چه کار کردیم و چگونه در سیاهی و سکوت شب راهمان را ادامه دهیم؟
وقتی نور ها کمرنگ میشوند و صدا ها میخوابند، تازه اصل ماجرا برای شما آغاز میشود. مسئلهی داده شده را سعی کردید به صورت اولیه حل کنید؛ الان به صورت گروهی مشخصات مقصد و مسیر را دقیقتر کردهاید (لازم به ذکر است که به احتمال %۹۹.۹۹ در ادامه راه نقشه را پاره میکنید و دوباره میکشید، اما بعداً به آن قسمت هم میرسیم). شاید با فکر گروهی به این نتیجه رسیدی که مقصد یک ویلای آبی است. حالا باید بفهمیم این ویلا چند طبقه دارد؟ چه کسانی در آن زندگی میکنند؟ یک حیاط دارد یا دو تا؟ این جواب ها شما را به پیدا کردن مقصد نزدیک و نزدیکتر میکند.
لازم است بگویم که این تاریکی، لزوماً در شب اتفاق نمیافتد. هر گاه در مسیر احساس کنید ادامه راه پیچیده تر شده و یا انگار کمی گمراه شدهاید، همان تاریکی است. نگران نباشید، هر شبی به صبح ختم میشود. به خودتان مهلت بدهید تا مانند کرهی زمین دور خودتان بچرخید تا خورشید را دوباره پیدا کنید. و در این مدت از ماه لذت ببرید و از نور زیبا و متفاوت آن بهره ببرید.
در این جاده، اگر تا حالا خسته نشده بودید، الان دیگر میشوید! حتما شنیدهاید که میگویند یک سفر به مسیرش است نه به مقصد. شاید با خودتان فکر کنید این حرف مسخره است اما سخت در اشتباه هستید. این وسط یادتان نرود یک چایی دم کنید و قدر این دورهمی و تجربه را بدانید. با هم بخندید و شوخی کنید. این لحظهها تکرار نمیشوند و اگر کمی از زمان خود را به خوش بودن اختصاص ندهید، در راه برگشت حسرت آن را میخورید. در نهایت خاطراتی که ساختید از صد تا جایزه ارزشمند تر است.
قبلاً اشاره کردم به اینکه احتمالاً در یک نقطه از این جاده، نقشه را پاره میکنید. اما این فقط در صورتی اتفاق میافتد که جرات به خرج دهید. وقتی در سفر، نقشه شما مبهم باشد، قطعاً مشکلاتی ایجاد میشود و رفتهرفته احتمال گم شدن بالاتر میرود. در چنین لحظهای، وقتی فهمیدهاید مسیر را طوری که میخواهید نمیروید، از اینکه نقشه را دوباره ترسیم کنید نترسید. اگر تا اینجای راه رسیدید یعنی به قدری توانا هستید که باری دیگر، با دیدگاهی جامعتر پیش بروید.
در یک هکاتون، شما به بنبست های بسیاری برمیخورید و گاهی اوقات بهترین کار این است که کاملاً رویکرد خود را از نو بسازید. گروه ما در عصر روز دوم پس از گذشت ۲۰ ساعت در این نقطه قرار گرفت. همگی در سر خود میزدیم تا ایده را بهتر کنیم و پس از دو ساعت بالاخره جرات لازم را به دست آوردیم و ایده را کوبیدیم و از اول بنا کردیم… که در نهایت برنده شد.
برای پیدا کردن راهی که از قبل وجود ندارد، باید گم شویم.
رفتیم و رفتیم، شب به روز رسید، چایی هم کنار هم نوشیدیم، بالاخره به مقصد رسیدیم! بعد از کلی زحمت توانستیم مقصد را تعریف کنیم و آن را نشانهگذاری کنیم. چه معیار هایی را در نظر بگیریم برای رسیدن به مقصد و چه کار هایی باعث میشوند کیفیت کار ما بالا برود؟
تا حدی که امکان دارد، مقصد را با جزئیات تعریف کنید. از ویلای آبی به ویلای آبی دو طبقه با حیاط پشتی به ویلای آبی دو طبقه با حیاط پشتی و سقف شیبدار به ویلای آبی با حیاط پشتی و سقف شیبدار … برسید. همینطور ادامه دهید تا مطمئن باشید از این مقصد فقط یک دانه وجود داشته باشد. با حذف ابهام هم خودتان به هدف نزدیک میشوید هم برای مرحله بعدی که توصیف مقصد برای دیگران است، آمادهتر میشوید.
ایدهی خود را تا حدی دقیق کنید که برای خودتان کاملاً شفاف باشد که چرا این ایده پاسخی مناسب برای مسئلهی داده شده است. دقت کنید که پردازش به جزئیات روندی تدریجی است و هر چه بیشتر جلو بروید، شفاف و شفاف تر خواهد شد. پس سعی نکنید یکباره ایده را نهایی کنید چون فقط به کیفیت کار شما لطمه میزند و نه چیز دیگری.
خسته نباشید، مقصد را پیدا کردید. اما متأسفم؛ اگر نتوانید به خوبی نتیجه را بیان کنید، تمام زحمات شما بر باد رفته. در نهایت، وقتی مقصد را یافتید، باید برگردید و برای بقیه شرح دهید که این ویلای آبی چیست و چرا از نظر شما بهترین مقصد برای نقشهی مبهم بوده است. برای اینکه در ادامهی راه هم موفق باشید، این مرحله را با دقت و حوصله انجام دهید. حالا چطوری؟
اولویتبندی کنید: در ذهن شما، ایده تعریف شده، حالا فکر کنید مهمترین و درونیترین بخش راه حلی که ارائه میکنید چیست. از با اهمیتترین بخش ها تا کماهمیتترین بچینید و با جزئیات لازم توضیح دهید.
ارزشهای خود را به خوبی منتقل کنید: محصولی که ارائه میدهید باید نقاط تفاوت پررنگی داشته باشد. چه ویژگیهایی ایدهی شما را متمایز میکند؟ آنها را بیابید و به نمایش بگذارید.
واضح و تأثیرگذار بیان کنید: داوران قرار است ایدههای مختلف را بسنجند. جدا از متمایز بودن ایدهی شما، نحوهی انتقال آن نیز از اهمیت زیادی برخوردار است. طوری که ارائه میدهید باید به یادماندنی باشد. میتوانید این کار را با جلوههای بصری، داستانگویی خاص یا حتی با مختصر و خلاصهگویی انجام دهید.
در جلسهی اعلام نتایج، همه بیصبرانه منتظر تیم برنده بودیم. بعد از زحمات پیوسته و زیادی که همهی گروه ها کشیده بودند، همه چشم انتظار انتخاب نهایی داوران بودند. علیرضا اسکندری بعد از مقدمهای که به نظر یک عمر میآمد اسم تیم ما را به عنوان برنده اعلام کرد. در آن لحظه من و گروهم خیلی ذوق کردیم، تا یک ساعت بعدش کلی شادی و پایکوبی کردیم. اما پس از آن احساس شوق به رضایت و قدردانی تبدیل شد و هیجانی که فکر میکردیم روز های متعدد با ما بماند، در یک ساعت ته کشید. پس این همه کار برای چه بود؟
از قدیم گفتند، برای شناختن کسی باید با او سفر کنی. هکاتون مانند یک سفر کوتاه و فشرده اما تاثیرگذار و دوستداشتنی است. در این ۴۸ ساعت شما به طرز عجیبی با همگروهیهای خود نزدیک میشوید و احساس تعلق به زودی شکل میگیرد. این جایزه حقیقی شما است، نه جایزهی نقدی و مادی متعلق به تیم برنده. تکتک افرادی که در هکاتون شرکت میکنند برنده هستند، به یک شرط؛ آگاه باشند و بدانند که این دوستی ها و خاطرات اصلیترین و مهمترین دستاورد از هکاتون هستند.
از همان اول به این موضوع توجه کنید. اگر هدف اصلی را هدف فرعی (برنده شدن) بگذارید، نه تنها برنده نمیشوید، بلکه در نهایت حتی به عنوان یک خاطرهی خوش از هکاتون یاد نمیکنید. دوستانی که در این فرآیند پیدا میکنید کسانی هستند که با شما در یک مسیر پر فراز و فرود همراه بودند، قدر آنها را بدانید و پس از هکاتون قید آنها را نزنید.
~ ماشین بنزین نیاز دارد!
اگر فقط گاز بدهید و با چراغ بنزین ماشین دقت نکنید، وسط راه ماشین از کار میافتد. پس در پمپ بنزین بایستید و کمی هوا بخورید. در طول این ۴۸ ساعت، اگر هیچ استراحتی نداشته باشید قطعاً عملکردتان را پایین میآورد. مهم تر از آن، اگر مدام در حال دعوا با هم باشید، انرژی شما میرود و انگیزه شما به ته میرسد. سعی کنید انرژی خود را مدیریت کنید و حواستان به بنزین ماشین باشد!
~ یادتان باشد، ماشین شاید پنچر کند، زاپاس داشته باشید!
در این مسیر نامشخص، صد تا اتفاق ممکن است بیفتد. از قبل سعی کنید از احتمالات ناخوشایند پیشگیری کنید و یک برنامه برای پیشآمد آنها داشته باشید. به عنوان مثال، در یک هکاتون آنلاین، اینترنت معضلی بسیار مهم است و همگروهیهای شما امکان قطع و وصلی دارند. این فاکتور ها را نادیده نگیرید تا به بهترین شکل ممکن، مسیر را پشت سر بگذارید و دستانداز ها را رد کنید.
~ توی راه میتوانید کمک بگیرید!
از اینکه وسط راه از دیگران، آدرس بخواهید و یا حداقل نظرشان را بپرسید، نترسید. حواستان باشد که آن فرد معتمد باشد و سوالات خود را از او بپرسید. شاید در نهایت به بازخورد آنها عمل نکنید، اما بخش مهمتر این است که دیدگاهی متفاوت میبینید و همین کمک میکند که تصمیمهای حسابشدهتری بگیرید. پس جدا از راهبر گروه، از برگزار کننده ها و اطرافیان خود نظر بخواهید. به عنوان مثال، گروه ما برای مسئله یک پرسشنامه طراحی کرد تا مقصد را بیشتر درک کند و این در ادامه کار در عملکرد ما تاثیر بسیار مثبتی گذاشت.
~ هر چقدر بیشتر تمرین کنید، احتمال تصادف شما نیز کاهش مییابد!
با تمرین بیشتر شما خودتان را آماده رویارویی با سناریو های بیشتری دارید. این نکته را مخصوصاً در انتهای راه به یاد داشته باشید. شما اگر بدون هیچ آمادگی و تمرینی کار خود را ارائه دهید، هر چقدر هم قبل آن زحمت کشیده باشید، نمیتوانید طوری باید و شاید ایدهی خود را به مخاطب منتقل کنید. خود را برای هر احتمالی آماده کنید.
~ نان حرام نمیچسبد!
مهمترین بخش یک سفر، لذت بردن از مسیر است. مطمئن باشید اگر زیر ماشینهای دیگر میخ بریزید، هیچ توفیقی به حال شما نمیکند. مسیر خود را بروید و برای رفتن به مراحل بعد، روی دیگران پا نگذارید. در نهایت این شما هستید که حتی اگر برنده شود، نمیتواند از جایزه بدون احساس رضایت استفاده کند. چون جایزهی شما، حرام است!!!
چالش هکاتون ما این بود که نوجوانان به دلیل وجود فضای مجازی، عمیقاً احساس تعلق نمیکنند. ما ۴۸ ساعت در کنار هم به این مشکل پرداختیم و در نهایت ایدهی ما برنده شد. اما پس از اتمام هکاتون من به یک یافتهی جدید برخوردم. هکاتون هم یک راه حل خوب برای ایجاد احساس تعلق است. دوستی هایی که درون یک هکاتون ایجاد میشود به شما حس تعلق به یک کامیونیتی کوچک و خوش میدهد. انگار مسئلهای که به ما داده بودند را خودشان حل کرده بودند.
امیدوارم این متن موجب بهبود تجربیات بعدی شما شود. سربلند و سربهزیر باشید.