میلادرحمتی
میلادرحمتی
خواندن ۱ دقیقه·۶ ماه پیش

شعر ناب و زیبا

عارفان را شمع و شاهد نیست از بیرون خویش

خون انگوری نخورده باده­‌شان هم خون خویش

هرکسی اندر جهان مجنون لیلایی شدند

عارفان لیلای خویش و دم‌­به‌­دم مجنون خویش

ساعتی میزان آنی ساعتی موزون این

بعد از این میزان خود شو تا شوی موزون خویش

**

هرکه او ارزان خرد ارزان دهد

گوهری طفلی به قرصی نان دهد

غرق عشقی‌ام که غرقست اندرین

عشق­ های اولین و آخرین

مجملش گفتم نکردم زان بیان

ورنه هم افهام سوزد هم زبان

**

ای قوم به حج رفته کجایید کجایید

معشوق همین­جاست بیایید بیایید

معشوق تو همسایه و دیوار به دیوار

در بادیه سرگشته شما در چه هوایید

گر صورت بی‌صورت معشوق ببینید

هم خواجه و هم خانه و هم کعبه شمایید

ده بار از آن راه بدان خانه برفتید

یک بار از این خانه بر این بام برآیید

آن خانه لطیفست نشان‌هاش بگفتید

از خواجۀ آن خانه نشانی بنمایید

یک دستۀ گل کو اگر آن باغ بدیدید

یک گوهر جان کو اگر از بحر خدایید

با این همه آن رنج شما گنج شما باد

افسوس که بر گنج شما پرده شمایید


شعراستخداممیلادرحمتیرحمتی میلادزیبایی
کارشناس امور مالی و حسابداری
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید