ویرگول
ورودثبت نام
خرده‌روایت‌های مادری
خرده‌روایت‌های مادری
خواندن ۱ دقیقه·۱ سال پیش

سی‌و‌هفت. اضطراب جدایی من از فسقلی!

به همسرم می‌گم اضطراب جدایی دارم.

دور شدن از فسقلی برام سخته. وقتی تو اتاق دیگه‌ای مشغول بازیه با یه نفر دیگه و من پیشش نیستم، مدام فکرم پیششه که الان چه اتفاقی داره میفته.


اضطراب جدایی برای نوزادان اتفاق میفته و معمولا تا ۱۸ ماهگی درگیرش هستن.

لحظه‌ای که مامان رو نبینن فکر می‌کن که دیگه نیست و مامان که خدای زندگیشونه، گذاشته رفته و اونا تنها موندن. جیغ و گریه شروع می‌شه.


مشاور می‌گه که دیدین وقتی از سگ می‌ترسین می‌گن نترس چون می‌فهمه و بیشتر میاد سمتت؟ به این دلیله که بوی بدن به خاطر هورمون‌ها عوض می‌شه و سگ اینو می‌فهمه.

نوزادها هم مثل سگ‌ها می‌فهمن. لحظه‌ای که مادر بترسه یا مضطرب بشه، به خاطر هورمون‌هایی که تو بدن مادر ترشح می‌شه بوی بدنش عوض می‌شه و بچه این رو درک می‌کنه.

دارم تمرین می‌کنم تا اضطراب جداییم کمتر بشه.

این برای آیندۀ هر دومون بهتره...


اضطراب جداییاضطراب مادریآداب ترک کردن نوزادهورمونِ ترس
مادر شده‌م. نوشتن رو دوست داشتم. یه جایی لازم داشتم بنویسم و حرف بزنم با دیگران راجع به روزهای زندگیم. فکرهام رو بیارم روی کاغذ!
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید