
خواب دیدم، خواب یک گربه زیبا در خانه راه خروج داشت میرفت دوباره برگشت خواستم کمک کنم وحشی شد گاز گرفتو اخر پذیرفت باید بره انگار راهش را گم کرده بود وقتی توضیح دادم اون شب باید بره جاش اینجا نیست پذیرفت رفت اول که تو خونه دیدم خواست ازدرب ورودی بره در بسته بود تلاش کرد باز کنه . بزارید من این داستان را بیشتر براتون باز کنم بزارید کامل از خوابم توضیح بدم حس ناتمومی داستان ناکافی بودن را دارم اگر کامل توضیح بدم بهتر میشه بزار بگم ماجرا از این قراره که....
داستان از این قرار بود که خانه مادربزرگم خواب موندم جالبه بدونین که ما در یک ساختمان زندگی میکنیم بالاخونه و پایین خونه چیزی که از بچگی به ما گفتن حس گرسنگی بیدارم کرد راهی خانه مادرم شدم دلم دست پخت مادرمو میخواست ولی یادم رفته بود شام امشب به عهده منه وقتی وارد خونه شدم مادرم پدرم در جای همیشگی خواب بودند من که وارد شدن با صدای درب بیدار شدن و نشستن مادرم باهام دعوا افتاد چرا شام درست نکردم گویا اونها هم گرسنگی داشتن میخوابیدن معذرت خواهی کردم و گفتم خواب موندم پذیرفت رفتم آشپزخانه و خالی بودن گاز بهم دهن کجی میکرد ،برگشتم برم اتاقم که به ادامه خوابم برسم یک گربه زیبا ملوس از اتاقم خارج شد گفتم اینجا چیکار میکنی جالبه حرف زد وگفت :"دارم میرم "رفت جای درب ورودی تلاش میکرد از کنار باز کنه موفق نشد رو دوپای خود وایساد داشت با دستش باز میکرد من هم با مسخرگی نگاه میکردم میگفتم آها تو میتونی زود باش از کجا اومدی از همونجا برو جالب بود به جای تحسین از کارش مسخرهاش میکردم این از شخصیت الان من کاملا به دوره رفتم سمتش تا کمکش کنم مادر پدرم تماشاچی بودند رفتن من به سمت او مصادف شد از ترس او تا برگشتش به سمت اتاقم درب رو باز کردم آمدم سمتش جلویش را بگیرم چرخاندمش به اون سمت که درب ورودی بود درب ورودی رو ببینه ولی اون باز چرخید داشت میرفت سمت اتاقم فکر کنم راهدار مغزش غیر فعال شد یادش رفت ،یادش رفت درب خروج اون سمته با دستم گرفتم تا پلهها بیرون بردمش مقاومت میکرد با دو دستم محکم گرفتم و رو زمینش گذاشتم شکمش رو به بالا بود دندونهایش را نشانم داد گازم گرفت درد نداشت خونیم نیامد مادر و پدرم وارد راه پله شدن و از من میخواستم ولش کنم میگفتن هار داره کثیف هست ولش کن ولی من مطمئن بودم ول کنم دوباره برمیگرده سمت اتاقم سعی کردم باهاش صحبت کنم آرومش کردم راه خروج را نشان دادم بهش گفتم ببین جای تو اینجا نیست راه خروج از اون سمت هست آرام شد روی چهار دست و پای خود قرار گرفت و رفت من الان بیدارم دارم به خوابی فکر میکنم که بینهایت به واقعیت نزدیک بود گویا آن گربه از خودم بود پس چرا من فقط متوجه و نگاه حرفهایش میشدم او داشت به من چیزی میگفت یک واقعیت و پذیرفتن اون واقعیت واقعاً سخته داشت خود درگیریهایم را به رویم میآورد داشت میگفت چرا الان این آرامش نسبی نصیبم شده من که تلاش میکردم با تغییر دکوراسیون و رفتن به کلاسهای جورباجور حالم را خوب کنم و منی که با پذیرفتن اون موضوع دردناک سعی کردم حالم را باز هم بهتر کنم با تمام مشغله فکری خودم را آروم کردم داشت یادآور میشد که چرا حالا آرام هستم یادمه آن شب که حالم بد بود ماه هم قرمز بود الان از اون زمان خیلی وقته میگذره شاید یک ماه ولی چرا دوباره یادم اومد نکنه آرامش قبل طوفان هست. من واقعا مثل یک گربه گاز میگرفتم ولی روح خودم را و حالم را خرابتر میکردم واقعاً از زندگیم پشیمون بودم و دنبال دلیل زندگیم بودم آره درسته من خونه مجردیمو میخواستم در این حال نمیخواستم به اون روزهای سخت و عذاب آور برگردم این آرامش الان بعد پذیرفتن موضوع ستم اومد و قبولش کردم اینو وقتی متوجه شدم که با کسی صحبت میکردم از من سوال راجع به این موضوع میپرسید خیلی راحت میگفتم دارم راجع بهش فکر میکنم یا دارم برای اون آماده میشم منی که همیشه جبهه میگرفتم این را میگفتم و دقیقاً این زمان پذیرفتم چون حس میکردم کلامم از قلبمه نه مغزم و اینکه خیلی در خیال پردازیهایم نقش داشت تمام تصورات ذهنم شده بود رویام شده بود باور زندگیم و حالا راجع بهش خواب دیدم نمیدونم چه زمانی قبول کردم .
اصولاً خوابهای حقیقت دارند من دارم این خواب را به این موضوع به احساسات خودم ربط میدم حس میکنم گربه خود گذشتم بود و گاز گرفتن نشونه از ناآرومی خودم آسیب رسوندن به روحم و خانه و اتاق همان بخشی بود که میخواستم ازش فاصله بگیرم و برگشتنش بخش مهم ماجرا و اینکه دیگران میگفتند ولش کن بره کثیف هست هار داره ولی من باهاش روبرو شدم باهاش صحبت کردم بهش گفتم جاش اینجا نیست راه خروج از اون سمت هست .همون لحظه من پذیرفتم گذشته را رها کردم میخوام فکر کنم یا باور کنم این خواب نشان دهنده این هست که تصمیمات و احساسات من درست هستند و انرژی برای ساختن آینده بزارم میخوام باور کنم که خوابم از گذشته تبدیل به آینده زیبا شده به همین که میخوام به خودم ثابت کنم این آرامش بعد طوفان هست نه قبلش باور کنم که همینه نه چیز دیگری.🙃