کاش میشد همیشه مثل ماشین تایپی باشم که پا در آورده و قدم میزند و هرچی میبیند مینویسد و راه ارتباطی کل دنیایش همان کلید های تق تقی کیبوردش باشد که در حین اینکه از مد افتاده اند میتوانند هنوز هر چیزی را مکتوب کنند. شاید این یگانه آرزویی باشد که در آن انگار خودم خودم را بغل کرده ام و میفشارم و میتوانم خودم را حفظ کنم.
بچه که بودیم با بکن نکن های بزرگترهایی که هنوز نمیدانم به صرف بزرگی شان چرا هر چرتی میگفتند باید میپذیرفتیم شکل گرفتیم و هر کسی را شکلی میدادند یکی مربعی، یکی مستطیل یکی لوزی یا حتی مثلث، ناز و ادا بردار هم نبود و نیست چرا که ما موجودی هستیم که با عقاید و ژنهای پیشینیان.
از نظر من هر آدمی بعد از دوران کودکی یک شکلی دارد، یکی مربع میشود مثل بابام که همه چیزش منظم و در چهارچوب است و زاویه اش دقیقا ۹۰ درجه و حالم را بهم میزند اینقدر که برای هر چیزی قانونی نانوشته و نوشته دارد و یکی هم ۸ ضلعی ست مثل مادرم که خودش را وقف کرده میان ۴ بچه و داماد و عروس و دو نوه اش و هر کدام از اضلاعش را به یکی اختصاص داده که نکند کم بیاید برای هر کداممان و اینقدر شکلش با تعداد عوض شده که تمام وجودش شده درد از درون و هشت ضلعی منظمی از بیرون و یکی مثل محمدمان بیضی مسخره ایست که آخر نفهمیدم چی توی سرش میگذرد و از کودکی مثل من میدانستم شکست میخوریم گالیور فقط مخالفت میکرد و حالا فهمیدم آدمهای با کلاس بهش میگن آنارشیست اما از نظر من همان بیضی بدقواره همیشه نا امیدست که در تلاش شکل گرفتن ناکام مانده اینقدر این بچه را کتک میزدند، یکی هم مثل سمیه مان مستطیل است با طول زیاد و عرض کم که همیشه غرق در یک چیزمیشود و هیچ چیزیش مثل ادم نرمال و میانه نیست و یک روز کارمند نمونه کشوریست که یادش رفته شیر بچه اش را بدهد و یک روز هم مادری که از سر کار بخاطر دخترش فرار کرده، یکی هم مثل ثمین میشودمنحنی ای که خودش هم نمیداند شکلش در اهرم فشار خانواده به چه شکلی در امده و تنها کسی ست که هنوز امیدی به تغییر شکل دارد، اما من از اول دایره بودم، دایره ای پر از خیال و متنفر از اشکال هندسی بی سر و تهی خود ساخته ای که در فکر ما شکل جامعه عقب ماندهی دو زاریمان شکل درست هستند و دو ریال ارزش ندارد آدم خودش را بخاطرشان اذیت کند، پدرم، معلم، همسایه پروی سیبیلوی کچلی که نمیدانم چرا هر روز راپورتم را به بابام میداد هر روز توی سرم میزدند تا کم کم مستطیلی شوم رو به پیشرفت که بلاخره مدرک دانشگاهی بگیرم و جایی شغل پیدا کنم و در کمال بشوم مربعی منظم!
اما از بچگی دایره بودنم را لاقل در درون خیالم نگه داشتم و گه گاه پاورچین پاورچین به سراغش میرفتم، حتی آن لحظه ای که پدر بعد از شکستن سر یونس با کمربند من را میزد و من در خیال اینکه اول اون سنگ زد و من فقط نشونه ام دقیق تر بود حق را به خودم میدادم یا وقتی بخاطر ۵ گرفتن تاریخ که از لج معلمش درس نمیخواندم و بابام دو کوچه دنبالم میدوید هم سعی کردم شکلم از دست نرود و لاقل یک جایی درون خودم حفظش کنم اما خب هیچکدام از اینها بی هزینه نبود و امروز درست است در درون دایره هستم اما ناخوداگاه بعضی وقتها مربع میشوم و بعضی اوقات حتی تا چند ضلعی شدن هم میروم اما حالا ماشین تایپ شدن راه نجاتم شده که لاقل اینجا درون دکمه های این لعنتی با تق تق کیبورد در عالم خیالم هرچه میخواهم دایره باشم...