برای چالش کتابخوانی دی ماه طاقچه با موضوع کتاب های مرتبط با مرگ، نمایشنامه کالیگولا نوشته ی آلبر کامو و ترجمه ی پرویز شهدی را خواندم.
ابتدا فارغ از هرچیزی باید بگویم که خود نمایشنامه بسیار قدرتمند و تفکر برانگیز است. ترجمه ی آن هم نسبتا خوب انجام شده اما آنچه توی ذوق میزد ویراستاری و حروف چینی به شدت درهم و ضعیف بود جوری که به اندازه دقایقی رو که به تامل درباره ی خود نمایشنامه اختصاص میدهی باید تلاش کنی تا بفهمی واقعا چه چیزی نوشته شده است. غلط های املایی میتواند به طور جد شما را دچار خطای ذهن بنماید. بنابراین از من به شما نصیحت که اگر خواستید این نمایشنامه را بخوانید اگر در توانتان بود نسخه انگلیسی یا نسخ دیگر فارسی آن را بخوانید اما به هیچ عنوان این نسخه را مطالعه ننمایید.
اما خود نمایشنامه، کالیگولا اثری عظیم است. 150 صفحه که باید بارها و بارها خواند تا مفاهیم عمیق و پیام درونی شگرفش را با دل و جان پذیرفت. کالیگولای روم مرگ و زندگی اش را میشناسد. کالیگولا ناممکن را میخواهد. کالیگولا فرای زندگی را میخواهد. کالیگولا فرای پوچی و پایان را میخواهد. من باب کالیگولا و شخصیت های دیگر این اثر میتوان گفت که مانند ماشین هایی بی نقص و پرقدرت و البته لازم و ضروری برای جاری کردن چنین ایده ی بزرگی بر ورق های کتاب و کاغذ عمل میکنند و این جوهر بی ارزش را زیبایی میبخشند.(ادامه متن ممکن است بخشی از داستان را لو دهد)
در تفسیر عام کالیگولا مظهر شرارت و قتل و بدیست و کراس و دیگر سناتورها مظهر قهرمانی و بزرگی و دانش اما میتوان آن را جوری دیگری دید. کالیگولا در حال رسیدن به جاودانگی بود. گرچه خرد او را کمابیش یاور نبود اما او حقیقتا به نکته حقیقی رسیده بود که زندگی برای زندگی کافی نیست و ما به عنوان انسان برای آنکه زندگی خود را زندگی بدانیم باید زندگی را از روزمرگی و معمولی بودن خارج کنیم و به دنبال ناممکن باشیم و آزادی طلب کنیم. کالیگولا در تناقضات خود مخاطب را کیش و مات و مجبور به خواندن و بلعیدن مجدد این نمایشنامه شاهکار میکند. امان از لحظاتی که این نمایشنامه کوتاه اما دانا بیان میکند و در لحظاتی عجیب است که همه در اوج تناقض و غیرمنطقی بودن منطقی به نظر می آیند.
"چه نفرت انگیز است که آدم پس از تحقیر کردن دیگران همان فرومایگی روحی را در خودش هم احساس کند"
"وقتی ملتی اختیار جان و مال و کشورش را به دست یک نفر میسپارد که البته آن فرد هم به زور و با ایجاد رعب و وحشت و خفقان قدرت را به دست میگیرد"
"دنیا به آن صورتی که میبینیم تحمل پذیر نیست. به همین دلیل احتیاج به ماه دارم یا خوشبختی، یا جاودانگی، چیزی که شاید عاقلانه نباشد اما به این دنیا هم تعلق نداشته باشد"
هیچ چیز نمیتواند رفتارهای دیوانه وار کالیگولای را توجیح کند اما اگر در انگیزه ی عجیب و جالب او درنگ کنیم که در جمله ی سوم قابل مشاهده است. حداقل در مییابیم که کارهای کالیگولا گرچه وحشیانه و غیرقابل قبول اما با انگیزه ای جالب انجام میشود. فرای دنیا بودن.