پدرو لوپز معروف به هیولای کوههای آند،
کودکی سختی داشت و شاید همین شرایط باعث شد در بزرگسالی دست به چنین اقدامات وحشتناکی بزنه!
اون قبل از تولد، پدرش رو در اعتراضات داخلی کلمبیا از دست میده و مادرش برای بزرگ کردن هفت بچهی قد و نیمقد مجبور به برقراری رابطه با مردهای مختلف میشه و پدرو بارها شاهد این اتفاق بوده.
با دیدن چنین صحنه هایی کم کم خودش رو جای اون افراد میگذاره و خواهراش رو اذیت میکنه، همین اتفاق باعث میشه از خونه در سن 8 سالگی رونده بشه.
پدرو تا مدت ها در طول روز به جیببُری مشغول بود و شب توو خیابون میخوابید؛ تا اینکه چهارسال بعد توسط یه زوج آمریکایی به پرورشگاه تحویل داده میشه و از بدِ حادثه، مورد آزار مسئول پرورشگاه قرار میگیره و مجبور به فرار میشه.
در هجده سالگی به جرم دزدی دستگیر میشه و اولین قتلش رو در زندان انجام میده! (=
اون گلوی سه نفر از همسلولیهاش رو شبانه میبره و اینجاست که میفهمه موقع قتل، حس خوبی رو تجربه کرده! جوری که انگار با کشتن اونها انتقام گرفته و خشمش رو تخلیه کرده و بالاخره به آرامش رسیده.
بهخاطر قتل دوسال دیگه حبسش زیاد میشه ولی در این زمان کسی رو نمیکشه تا بتونه بعد از آزادی با خیال راحت به کار موردعلاقهش یعنی قتل بپردازه((: .
پدرو بعد از آزادی تصمیم میگیره هدف خودش رو از بین دختر بچههای بومی انتخاب کنه؛ چون اونها به مراتب زودباور تر بودن و مسائل اینچنینی در قبایل بین خودشون حل میشد و اینطوری پای پلیس هم وسط نمیومد.
اون موفق میشه بیشتر از صد دختربچه رو گروگان بگیره و بعد از آزار و شکنجه، اونها رو به قتل برسونه!
این آمار به حدی بالا میره که دیگه پلیس نمیتونه اون رو نادیده بگیره ولی خب هیچ مدرک یا حتی سرنخی هم وجود نداشته.
مردم قبیله خودشون کم کم شک میکنن و یه شب که میخوان پدرو رو مجازات کنن اونم به بدترین شکل مثل ریختن شهد شیرین روی بدنش و خوراک موریانه کردنش، مِری وارد داستان میشه!
مِری یک زن مبلغ مذهبی آمریکایی بود که معتقد بود پدرو بیگناهه، اون مردم قبیله رو راضی میکنه تا خودش اون رو به پلیس تحویل بده اما وقتی کمی دور میشن، پدرو رو فراری میده!
پدرو به اکوادور میره چون طبق قانون اونجا اعدامی وجود نداشت و بدترین جرمها هم 16 سال حبس داشتن! اون دختربچههای زیادی رو در بازار وقتی از خانواده فاصله میگرفتن گول میزد و در روز اونهارو آزار میداد که دلیلش رو دیدن ترس توو چشماشون بیان کرده.پدرو اجساد رو اغلب دفن نمیکرد و از اونها به عنوان عروسک های تزئینی استفاده میکرد.
همینطور که آمار قتل ها بیشتر میشه یه سیل در اکوادور چند جسد رو به ساحل میاره و اینطوری مردم مطمئن میشن بچههای گم شدهشون به قتل رسیدن(=
پدرو وقتی داشت یه دختر یازده ساله رو فریب میداد و شکار اون روزش رو آماده میکرد، مادر اون بچه متوجه میشه و خیلی زود با داد و فریادش بقیه رو خبر میکنه؛
پدرو دستگیر میشه اما سکوت میکنه!
سکوتش حتی زیر شکنجههای مختلف شکسته نمیشه در نتیجه پلیس جاسوسی رو به عنوان همسلولیش میفرسته تا از راه رفاقت ازش اعتراف بگیره! بالاخره بعد از یکماه این اتفاق میوفته و پدرو به همهچیز اعتراف میکنه (':
این مکالمات ضبط میشن و پدرو طبق قانون اون کشور فقط به 16 سال حبس محکوم میشه و در یکی از مصاحبههاش هم میگه: "وقتی آزاد شم دوباره شروع به کشتن دختربچهها میکنم، این تنها هدف زندگی منه".
هیولای کوههای آند دوسال هم زودتر از موعد آزاد میشه و از اکوادور بیرون انداخته میشه و در کلمبیا به اجبار در بیمارستان روانی بستری میشه! آزمایشات نشون میدن که اون کاملا دیوونهست و حتی صلاحیت شرکت در دادگاه رو هم نداره!
به طرز عجیبی دو سال بعد، تمامی آزمایش ها طبیعی و سالم بودن؛
پدرو هم خوشحال و خندان با گذاشتن وثیقه پنجاه دلاری آزاد میشه و هنوز هم کسی نمیدونه اون چطور دکترهارو گول زد!
پدرو بعد از آزادی پیش مادرش برمیگرده و تمام وسایل خونه رو میفروشه و میره .
دیگه کسی ازش هیچ خبری نداره! هیچکس نمیدونه این هیولای تاریخی کجاست و چه میکنه(=