ونوس
ونوس
خواندن ۱ دقیقه·۴ سال پیش

من از اولین سفر 1400 برگشتم

از تغییر عجیبی که در یک سال گذشته در من رخ داده تعجب میکنم.

پارسال همین موقع حسرت این رو داشتم که چرا نمیتونیم بریم بیرون بگردیم و یا چرا مسافرتمون به ازمیر کنسل شده ولی امسال وقتی مسافرت بودیم کلا بی حس و حال بودم. کلا خنثی بودم. دلم میخواست زودتر برگردیم خونه و من باز بشینم پشت این کامپیوتر و به کارهای خودم که خیلی بهشون علاقه دارم برسم.


از روز جمعه در خانه ی خواهر بودیم تا به امروز! آن یک روزی هم که به اصرار مادر و همسر خواهرم ماندیم اضافه بود. باید دیشب به خانه میرسیدیم و من سر رشته ی کارها را در دست میگرفتم.


من قبلا فکر میکردم نهایت آرزوهایم این هست که تمام خانه و زندگی را بفروشیم و یک ون سرپا کنیم و خانه و زندگی را بارش کنیم و راه بیافتیم دور دنیا را گشتن, اما امروز دلم فقط ساکن ماندن میخواهد. دلم یک خانه ی آرام در میان درختان به همراه یک استختر کوچک و یک صندلی راحت کنار استخر میخواهد که کتابم را بردارم و زیر سایه ی درختان بنشینم و بخوانم.

دلم بد جوری لک زده برای چنین آرامشی, یک چرت قبل از نهار و بعد یک گفتگوی صمیمی و قهوه ی بعد از نهار.

روزی میام و از این آرزوم براتون عکس میگذارم


مسافرتآرامشکتاب خوانی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید