ویرگول
ورودثبت نام
Zahra.shams
Zahra.shams
Zahra.shams
Zahra.shams
خواندن ۱۵ دقیقه·۸ ماه پیش

زیباترین اشعار حسنا محمدزاده

حسنا محمدزاده - شاعر معاصر
حسنا محمدزاده - شاعر معاصر


آخ اگر وا می‌شد از روی دهانم قفل شرم
می‌زدم فریاد هر شب: دوستت دارم هنوز

حسنا محمدزاده 📚 کتاب پری‌روز

دست بر پیشانی‌ام بگذار! تب دارم هنوز
صبح دارد می‌رسد از راه و بیدارم هنوز


خشک‌سالی آمده اینجا ولی من بعد تو
تکه ابر کوچکی هستم که می‌بارم هنوز

شیشه‌ی عطر دلم با رفتنت خالی نشد
این‌همه سال است از بوی تو سرشارم هنوز

هیچ‌کس از شانه‌هایم جز تو باری برنداشت
نیستی من روی دوش شهر سربارم هنوز

نام تو پیچیده دور تارهای صوتی‌ام
مثل آهنگی قدیمی روی تکرارم هنوز

آخ اگر وا می‌شد از روی دهانم قفل شرم
می‌زدم فریاد هر شب: دوستت دارم هنوز

حسنا محمدزاده - شعر عاشقانه
حسنا محمدزاده - شعر عاشقانه


بارها سنگ به آیینه‌ی ما زد دنیا
من که صدبار شکستم، تو شکستی یا نه؟

حسنا محمدزاده 📚 قفس‌تنگی

مانده‌ام گیج، همان عاشق مستی یا نه؟
که به پای من آواره نشستی یا نه؟

من همان خمره‌ی پنهانی انگور توام
تو همان ساده‌دل باده پرستی یا نه؟

خاطرت هست دخیل نفس گرمت را
به ضریح دل این گمشده بستی یا نه؟

بارها سنگ به آیینه‌ی ما زد دنیا
من که صد بار شکستم، تو شکستی یا نه؟

طاقت دشت به سر آمده، آهودل من
بند از پای لب بسته گسستی یا نه؟

من شدم رود، به شرطی که تو دریا بشوی
راه پر پیچ و خمی طی شده هستی یا نه؟


از وسعت تنهایی‌ام آنقدر بگویم
تنها کس من بودی و من هیچ‌کس تو

حسنا محمدزاده 📚 کتاب پری‌روز

در همهمه‌ها گم شدم از تیررس تو
ای زندگی‌ام بسته به هرم نفس تو!

قیچی شده بالم تو بگو از که بنالم؟
قسمت شده هرگز نپرم از قفس تو

از وسعت تنهایی‌ام آنقدر بگویم
تنها کس من بودی و من هیچ‌کس تو

شام شب و صبحانه‌ی من بوده، نبودت
کی می‌رود از روی لبم طعم گس تو؟

شرمنده‌ام از مورچه‌هایت فقط، ای مرگ
از من چه به جا مانده برای هوس تو؟

من منتظرم، منتظر لحظه‌ی رفتن
دنیا چه‌قدر مانده به بانگ جرس تو؟!

حسنا محمدزاده - شعر عاشقانه
حسنا محمدزاده - شعر عاشقانه



ٺو از فرهاد مجنون‌ٺر، من از شیرین، زلیخاٺر
        ببر بالا عیار ؏شق را،
                         بـالا و بالاٺـر...

ٺو دنیای منی؛ دنیا،
    حسودی می‌ڪند حٺی
       چرا ڪه نیسٺ از لبخند جانبخش ٺو دنیاٺر.....

حسنا محمدزاده

تو از فرهاد مجنون‌تر... من از شیرین، زلیخاتر
ببر بالا عیار عشق را، بالا و بالاتر

تو دنیای منی؛ دنیا، حسودی می‌کند حتی
چرا که نیست از لبخند جانبخش تو دنیاتر

میان آن همه رویا که انگشتان من دیدند
نبود از پرسه بین تار موهای تو رویاتر

به اقرار دلم - این مریم یک عمر در سجده -
نبوده معبدی از قلب آرامت، کلیساتر

مچاله کردم و از نو نوشتم - خیس و خط‌خورده -
بخوانش! نامه‌ای از چشم‌هایم نیست خواناتر

بگرد! اما نخواهی یافت در کاشان احساست
کسی را از منِ همزاد با حُسنِ تو، حسناتر

حسنا محمدزاده - شعر عاشقانه
حسنا محمدزاده - شعر عاشقانه


بیش از این باید به بوران زمستان خو کنیم
نیست وقتی دست‌های گرممان از آن هم

حسنا محمدزاده 📚 قفس‌تنگی

ما چه بودیم از همان آغاز غیر از جان هم؟
بغض هم، بی‌تابی هم، درد هم، درمان هم

ما چه بودیم از همان آغاز؟ یک روح و دو تن
نیمه‌های آشکار و نیمه‌ی پنهان هم

بیش از این باید به بوران زمستان خو کنیم
نیست وقتی دست‌های گرممان از آن هم

طعمه‌ی هیزم‌شکن‌هایند شاخ و برگ ما
میزبان آتشی سرخیم و آتشدان هم

سر به زانوی که بگذارند وقت خستگی
قلب‌های بی‌قرار و بی‌ سر و سامان هم؟

زندگی منهای تو مرگ است، پس با این حساب
می‌توان نامید ما را نقطه‌ی پایان هم


منم... ولی نه همانی که می‌شناختی‌اش
دلم به وسعتِ صد سال، پیرتر شده است

حسنا محمدزاده 📚 قفس‌تنگی

دلم به دام نگاهت اسیرتر شده است
چقدر ماهِ رخت سربه‌زیرتر شده است!

چقدر خانه برای صدات می‌میرد!
چقدر عطر تنت دلپذیرتر شده است!

منم... ولی نه همانی که می‌شناختی‌اش
دلم به وسعتِ صد سال، پیرتر شده است

شکستنی شده‌ام؛ دست بر دلم نگذار
از آنچه فکر کنی گوشه‌گیرتر شده است

پرنده‌ای که از آنسوی میله می‌ترسید
برای با تو پریدن دلیرتر شده است

قدم به سینه‌ی سوزان من گذاشته‌ای
دوباره گوشه‌ی چشم کویر، تر شده است

حسنا محمدزاده - شعر عاشقانه
حسنا محمدزاده - شعر عاشقانه


چاره‌ی لیلای بی‌مجنونِ این افسانه چیست؟
یا به دریا دل سپردن، یا بیابانی‌شدن...

حسنا محمدزاده 📚 قفس‌تنگی

ابرهای بغض، در رؤیای بارانی‌شدن
سینه‌ها، دریاچه‌ای در حال توفانی‌شدن

پنجه‌ی خونینِ بالش‌ها پُر از پرهای قو
خواب‌ها دنبال هم در حال طولانی‌شدن

زندگی، آن مرد نابینای تنهایی‌ست که
چشم‌ها را شسته در رؤیای نورانی‌شدن

قطره‌ای پلک مرا بی‌تاب و سنگین کرده‌است
مثل اشکِ برّه‌ها در شامِ قربانی‌شدن

خوب می‌فهمم چه حالی دارد، از بی‌همدمی
پابه‌پای گرگ‌ها سرگرم چوپانی شدن

برکه‌های تشنه می‌بینند با چشمان خیس
نیمه‌شب‌ها خوابِ گرمِ ماه‌پیشانی‌شدن

خالی‌ام از اشتیاقِ بودن و تلخ است، تلخ
جای هر حسّی، پُر از حسّ پشیمانی شدن

چاره‌ی لیلای بی‌مجنونِ این افسانه چیست؟
یا به دریا دل سپردن، یا بیابانی‌شدن...
‏

جار می‌زد دوره‌گردی کوچه‌های شهر را
آی مـردم! روزگارم را بـه یغما بـرده‌انـد

حسنا محمدزاده 📚 عشق‌های بی‌حواس

برگ‌ریزانم؛ بهارم را بـه یغما بـرده‌اند
بادها صبر و قرارم را بـه یغما بـرده‌اند

حالِ پاییزِ من از شورِ زمستان بدتر است
بـاغِ پُـر بـارِ انـارم را بـه یغما بـرده‌اند

سال‌ها چنگیزها با اسب‌های یکه‌تاز
خانه‌ام ... ایلم... تبارم را به یغما برده‌اند

مثـلِ انسـانِ نخستینم، ولـی آواره‌تـر
سیل‌ها دیوارِ غـارم را بـه یغما برده‌اند

چشم‌هایم را می‌آویزم به در، دیوانه‌وار
میخ‌ها دارو‌نـدارم را بـه یغما برده‌اند

در دلِ انگشت‌هایم شورِ شادی مُرده است
تارِ تب‌دارِ سه‌تارم را بـه یغما برده‌اند

جار می‌زد دوره‌گردی کوچه‌های شهر را
آی مـردم! روزگارم را بـه یغما بـرده‌انـد

غصه وقتی تو مرا دوست بداری بد نیست...

حسنا محمدزاده 📚 پری‌روز

غم، زمانی که به من دل بسپاری بد نیست
غصه وقتی تو مرا دوست بداری بد نیست

خُم سربسته‌ی من! منتظرم بازشوی
به هوایت همه‌ی عمر خماری بد نیست

نگران شب و شوریدگی خانه نباش
حال بغض من و این چند قناری بد نیست

پیش آیینه که از باغچه پاییزتر است
دلخوشی با رژلب‌های اناری بد نیست


دست خالی نفرستش به هواداری من
بوسه‌ای روی لب باد بکاری بد نیست

چشم دلتنگ مرا گاه به خوابت ببری
یا در آغوش نگاهت بفشاری بد نیست

خبری، درد دلی، راز مگویی، چیزی...
نامه‌ای هم به هوایم بنگاری بد نیست


پیش‌بینی‌شدنِ حال من و تو سخت است
دو هواییم، ولی بیشترش طوفانی

حسنا محمدزاده 📚 قفس‌تنگی


دو هواییم، دمی صاف و دمی بارانی
ما همانیم، همانی که خودت می‌دانی


پیش‌بینی‌شدنِ حال من و تو سخت است
دوهواییم، ولی بیشترش طوفانی

دل من اهل کجا بوده که امروز شده‌ست
با دل تنگِ قلم‌های تو هم‌استانی

آخرین مقصد تو شانه من بود! نبود؟
گریه کن هرچه دلت خواست، ولی پنهانی

شاید این‌بار به شوقِ تو بتابد خورشید
روی این پنجره‌ی در شُرُفِ ویرانی

شهرِ مشرف به زمستان شده‌ی موهایم
چند سالیست که برفی شده و بورانی

آب با خود همه دهکده را خواهد برد
اگر این رود زمانی بشود طغیانی


گفتی چه خبر؟ آه گرانتر شده لبخند
نفروخته تاریخ به ارزانی جان هیچ

حسنا محمدزاده 📚 پری‌روز


گفتی: چه خبر؟ لال شوم، جز غم نان هیچ
جز سیری بی‌قاعده‌ی سفره‌ی خان هیچ

گفتی چه خبر؟ آه گرانتر شده لبخند
نفروخته تاریخ به ارزانی جان هیچ

دیگر خبری تلخ‌تر از اینکه دل و دین
در مشت ندارند به جز چند قِران هیچ؟

رد می‌شوم از راسته‌ی شعرفروشان
دکان به دکان نیست به غیر از خفقان هیچ

دنیا زن جوراب فروش است و ندارد
هم‌قیمت یک جفت نگاه نگران، هیچ

گردن بزنید آخر این شعر لبم را
تا از شب و تاراج نیارد به زبان، هیچ

من راهی آنسوی زمستانم و دنیا
بسته‌ست برای سفرم یک چمدان هیچ

شب‌ها به چه جان کندنی از نیمه گذشتند
تقویم، سراسر شب یلدا شده بی تو

حسنا محمدزاده 📚 پری‌روز

افسانه شده ورد زبان‌ها شده بی تو
این نامه که با خون‌ دل امضا شده بی تو

ربطی به سجلّ و گذر عمر ندارد
پشت من و این خانه اگر تا شده بی تو

احساس غریبی به فراگیریِ دنیا
در بقچه‌ی تنهایی من جا شده بی تو

حوضی که نشد پر شود از ماهی قرمز
با اشک من اندازه‌ی دریا شده بی تو

شاکی شده خورشید هم از دست نبودت
روز است، ولی روز مبادا شده بی تو

شب‌ها به چه جان کندنی از نیمه گذشتند
تقویم، سراسر شب یلدا شده بی تو

این مسأله مبهم شده و حل شدنی نیست
دل بوده زمانی و معما شده بی تو

حسنا محمدزاده
حسنا محمدزاده


مهربانی نه، نوازش نه، نگاه گرم نه
صندلی خالی‌ست پیشم می‌نشستی لااقل

حسنا محمدزاده 📚 پری‌روز

فکر می‌کردم خدا را می‌پرستی لااقل
برنمی‌گردی از آن عهدی که بستی لااقل

گرچه دنیا رنگرز‌خانه شده این روزها
فکر می‌کردم که تو یک‌رنگ هستی لااقل

بی تفاوت بو‌دنت خرد و خمیر‌م کرده‌است
کاش با حرفی دلم را می شکستی لااقل

مهربانی نه، نوازش نه، نگاه گرم نه
صندلی خالی‌ست پیشم می‌نشستی لااقل

آینه زنگار بسته شمعدان بی‌حوصله‌ست
می‌کشیدی بر سر این خانه دستی لااقل

با توام، تنها دلیل دل به دنیا بستنم!
وقت رفتن بندها را می گسستی لااقل


تمام عمر خواهم خورد چوب اشتباهم را
کجای زندگی پنهان کنم روی سیاهم را ؟

حسنا محمدزاده 📚 عشق‌های بی‌حواس

تمام عمر خواهم خورد چوب اشتباهم را
کجای زندگی پنهان کنم روی سیاهم را ؟

علی‌رغم هجوم بادهای سرد ویرانگر
بنا کردم کنار شانه‌هایت تکیه‌گاهم را

مرا بیدار کن ای جاده، از این خوابِ خرگوشی!
که از بیراهه‌ها پیدا کنم یک روز، راهم را

گناهان مرا بر گردن قسمت نیندازید!
که با جان می‌دهم عمریست تاوانِ گناهم را

دلم را هیزم شب‌های آتش‌بازی‌ات کردی
الهی دامنت هرگز نبیند دود آهم را

تمام مهره‌هایم را در این شطرنج سوزاندی
ولی هرگز به این قیمت نخواهم باخت شاهم را


ای انار سرخ باقیمانده روی شاخه‌هام!
تا ابد خوش باش با حس یکی‌یک‌دانگی

حسنا محمدزاده 📚 پری‌روز


از وجودم عشق می‌گیرد شراب خانگی
نسبتی داریم پاییز و من و دیوانگی

برگ‌ریزان نگاهت مرگ‌ریزان من است
می‌کشی روح مرا تا سرحد ویرانگی

ذله‌ام کرده‌ست عکس بی‌پناهت کنج قاب
هر چه نزدیکش می‌آیم می‌کند بیگانگی

غم تمام روز دور سینه‌ام پر می‌زند
یک کلاغ خودسر و اینقدر سرسختانگی؟!

تا کسی در کوچه نام کوچکت را می‌برد
بی‌‌قراری در صدایم می‌‌کند پرچانگی

روی کیک خاطراتم شمع روشن کرده‌اند
شانه‌ام را می‌شکافد لذّت پروانگی

ای انار سرخ باقیمانده روی شاخه‌هام!
تا ابد خوش باش با حس یکی‌یک‌دانگی

حسنا محمدزاده - شعر عاشقانه
حسنا محمدزاده - شعر عاشقانه


دل برنخواهم داشت از این عشق معصوم
چون اصفهان از پاکیِ زاینده‌رودش...

حسنا محمدزاده 📚 عشق‌های بی‌حواس


دیگر گره خورده وجودم با وجودش
محکم شده با ریشه‌هایم تار و پودش

روی تمام فرش‌های دستبافم
جا مانده رد پای رویای کبودش

سلّول‌هایم را شبیه مُشتی اسفند
پاشیده‌ام در آتش از بدو ورودش

باید به این آتش بسوزم یا بسازم؟
وقتی به چشمم می‌رود هر روز دودش

آیینه‌ام با شمعدان‌ها عهد بسته
حتی تَرَک هم بر ندارد در نبودش

از ناروَن‌های سر کوچه شنیدم:
می‌آید او؛ فرقی ندارد دیر و زودش

دل برنخواهم داشت از این عشق معصوم
چون اصفهان از پاکیِ زاینده‌رودش


گذارتان اگر افتاد احتیاط کنید
که شهر عشق، ستم‌پیشه است و بی‌قانون

حسنا محمدزاده

به نام او که سروده‌ست قصه‌ای موزون
مرا الهه‌ی عشق و تو را خدای جنون

به نام او که بنا کرد با نفس‌هایش
برای کعبه‌ی قلبم چهل هزار ستون

به دست باد به دریای آتشم انداخت
که در لباس پری‌ها بیاردم بیرون

نیامدی که ببینی به شوق تو روحم
زیارتی شده با زائران روزافزون

نیامدی که ببینی تمام ذراتم
شدند گرد مسیح دلت، حواریّون

تمام فرق زلیخا و من زبان‌بازی‌ست
خدای من قلم است و خدای او آمون

گذارتان اگر افتاد احتیاط کنید
که شهر عشق، ستم‌پیشه است و بی‌قانون

حسنا محمدزاده - شعر عاشقانه
حسنا محمدزاده - شعر عاشقانه


رام دام و دانه و بامی نخواهد شد دلم
من کبوتر هم اگر باشم، کبوتر چاهی‌ام

حسنا محمدزاده 📚 قفس‌تنگی

تو به دریا ریختی و من کماکان ماهی‌ام
باز هم ای رود! ممنون از همین همراهی‌ام

کاروانی تشنه بود و یوسفی در چاه و من
من: طنابی که فقط شرمنده از کوتاهی‌ام 

سکه‌هایم از رواج افتاد و تاجم زیر پا
تلخ پایان یافت با تو جشن شاهنشاهی‌ام

ماه با سردی به گوش موج عاشق‌پیشه گفت
هرچه از تو دور باشم بیشتر می‌خواهی‌ام

رام دام و دانه و بامی نخواهد شد دلم
من کبوتر هم اگر باشم، کبوتر چاهی‌ام

کوله بار بسته دارد باز دل دل می‌کند
من ولی با اولین پرواز فردا راهی‌ام

حسنا محمدزاده - شعر عاشقانه
حسنا محمدزاده - شعر عاشقانه


روز و شب یادآور تنهایی من می‌شود
هیچ‌کس پیدا نشد از آینه نامردتر

حسنا محمدزاده 📚 عشق‌های بی‌حواس


نیست زخمی از هجوم بی‌کسی، پردردتر
یا زمین برف‌گیری از نگاهت سردتر

روز و شب یادآور تنهایی من می‌شود
هیچ‌کس پیدا نشد از آینه نامردتر

از زنان زعفران‌چین خراسانت بپرس:
دیده‌اند از سرزمین گونه‌هایم زردتر؟!

من همان بادم که می‌خوردم به دیوار و درت
تو همان ابری که چشمان مرا می‌کرد، تر

آسمان من پر از خورشیدهای کاغذی‌ست
از هوای دست‌هایم نیست جایی سردت
‌‌‎‌‌‎

حرفی بزن! شاید نمی‌دانی صدایت
جوشاندۀ آرامش و شیرین بیان است

حسنا محمدزاده

وقتی کنارم نیستی حالم خزان است
پاییز در رگ‌های دلتنگم روان است

حرفی بزن! شاید نمی‌دانی صدایت
جوشاندۀ آرامش و شیرین بیان است

شاید نمی‌دانی که مرداد است بویت
شاید نمی‌دانی لبت خرماپزان است

امشب تو دم کن چای را، امشب که سردم
امشب که روح تشنۀ من استکان است

از پوستم رد شو، که با چشمت ببینی
آن تنگنایی را که زندان زنان است

وقتی نگاهم می‌کنی انگار چشمت
آیینه‌ای در لامکان و لازمان است

معشوقگی خوشبخت کرده خانه‌ام را
حالش چنان حال عمارت‌های خان است

عشق است آن جادویِ جاوید مقدس
آنکه برای قلب زن‌ها آب و دان است

حسنا محمدزاده - شعر عاشقانه
حسنا محمدزاده - شعر عاشقانه


پیشانی‌ام دلتنگ لبهای تو بود اما
هنگام رفتن بوسه‌ی بدرود یادت رفت

حسنا محمدزاده 📚 پری‌روز

قصد مرا کردی ولی مقصود یادت رفت  
او را که قلبش زاد‌گاهت بود یادت رفت

یک عمر معبد ساختی از شانه‌های من
اما نمی‌دانم چرا معبود یادت رفت

در شهر پرآوازه‌ام - در مردمک‌هایم -
کم بودی و جبران این کمبود یادت رفت

ذهنت شبستا‌نی پر از زن‌های خوشبخت است
حق داشتی تنهایی‌ام را زود یادت رفت

خاموش می‌کردی دلم را بعد می‌رفتی
این گرد‌سوز کهنه‌ی پر دود یادت رفت

پیشانی‌ام دلتنگ لب‌های تو بود اما
هنگام رفتن بوسه‌ی بدرود یادت رفت


امان دهید به گنجشک‌های مستأجر
در این گرانی بی‌رحم، لانه‌های عزیز

حسنا محمدزاده 📚 پری‌روز


برآورید سر از خاک دانه‌های عزیز
نشان دهید خدا را نشانه‌های عزیز

خزان وزیده و تاراج کرده مزرعه را
قسم به جیب تهی‌تان خزانه‌های عزیز

چقدر قحطی مردانگی‌ست در کوچه
جنین مرده نزایید خانه‌های عزیز

امان دهید به گنجشک‌های مستأجر
در این گرانی بی‌رحم، لانه‌های عزیز

به این زمانۀ ژولیده و شب پرپشت
دوباره نظم ببخشید شانه‌های عزیز

به یاری من و چشمان سرکشم بروید
برای هق‌هق امشب، بهانه‌های عزیز


یا درد، یا اندوه، یا افسوس، یا اشک
ای زندگی، دیگر چه خواهی کرد تجویز؟!

حسنا محمدزاده


من چیستم؟
آمیزه‌ای از شرم و پرهیز
یک پوستینِ خالیِ از عشق لبریز

من چیستم؟
پیراهنی آکنده از تو
سرپنجه‌ای با عطر موهایت گلاویز

قلب مرا کندند و آوردند روزی
از سرزمین کُنده‌های آتش‌انگیز

عشق مرا انکار خواهی کرد تا کِی؟
ای ریشه‌هایت شعر! ای افسون پاییز!

لو می‌دهند آن چشم‌ها حال دلت را
آن چشم‌ها - آن دامنه‌های طلاخیز-

ای روح ابراهیم! بر من نیست کاری
هر قدر باشد دست‌و‌بالِ کاردت، تیز

آرام برخیز از من و آرام بگذر
خلخال بر پای دلِ تنگم نیاویز!

یا درد، یا اندوه، یا افسوس، یا اشک
ای زندگی، دیگر چه خواهی کرد تجویز؟!

حسنا محمدزاده - اشعار عاشقانه
حسنا محمدزاده - اشعار عاشقانه


قلبم گل‌سرخی‌‌ست که می‌خواست بجوشد
هرروز در آن دیگ گلابی که تو باشی

حسنا محمدزاده 📚 قفس‌تنگی


تا کی بدوم سوی سرابی که تو باشی؟
شب‌ها بپرم از دلِ خوابی که تو باشی

جا داد خدا در صدف سینه‌‌ام آرام
با دست خودش گوهر‌نابی که تو باشی

آن عمرِ هدر رفته به یک لحظه نیرزد
یک لحظه از این حال‌خرابی که تو باشی

من لب نزدم  بر لب جامت که همیشه
مستم کند از بوی شرابی که تو باشی

قلبم گل‌سرخی‌ ست که می‌خواست بجوشد
هرروز در آن دیگ گلابی که تو باشی

از سوختنِ بی تو نباید بهراسم
هم‌سنگ بهشت است عذابی که تو باشی


درخت سوخته‌ی عمرِ من! بهار مبارک!
شکوفه سر زده از کُنده‌های داغ زغالت

حسنا محمدزاده 📚 زن آتش

مگر گذاشت بخوابم؟! مگر گذاشت خیالت؟!
نشست و زُل زد با من به عکس‌های زلالت

ببوس او که تو را زاد و هدیه داد به قلبم
عزیز کرده‌ی من! شیرِ پاکِ عشق، حلالت

چه غم که سرد شده زندگی! که یخ زده دنیا
منم کبوتر خیسی که جا شده پَرِ شالت

غرورِ حلقه‌ی دستم به سمتِ شانه‌ی مستت
برای بال شدن آمده‌ست و نیست وبالت

درخت سوخته‌ی عمرِ من! بهار مبارک!
شکوفه سر زده از کُنده‌های داغ زغالت

آهای مردمک خالی‌ام، که پُر شدی از او!
تمام آینه‌ها غبطه می‌خورند به حالت

خدای کوچک قلبم! بخوان که گوش سپرده‌ست
تمامِ من به نوایِ «هوالجمیل» جمالت

درخت سوخته‌ی عمر من بهار مبارک
درخت سوخته‌ی عمر من بهار مبارک


آنگونه‌ای در من که مخفی باشد انگار
مشتی جواهر کنج صندوقی قدیمی

حسنا محمدزاده 📚 پری‌روز

در سینه‌ی دلمرده‌ام قلب سلیمی
بین دوراهی‌ها صراط المستقیمی

آنگونه‌ای در من که مخفی باشد انگار
مشتی جواهر کنج صندوقی قدیمی

من در قفس خوبم ولی عادت ندارد
روح پرستوها به توری‌های سیمی

نشکست روحم را کسی غیر از غرورم
یک نیمه‌ام آیینه بود و سنگ نیمی

آه ای اجل مهلت به لب‌هامان ندادی
اندازه‌ی یک لحظه لبخند صمیمی

با گردگیری هم نخواهد رفت دیگر
از روی رف‌های دلم گرد یتیمی

حسنا محمدزاده - شعر عاشقانه
حسنا محمدزاده - شعر عاشقانه


گاهی بهم بگو که دیوونه‌می
دلخوشی من اعتراف توئه

حسنا محمدزاده - ترانه

وقتی قراره دوتایی را(ه) بریم
قنج می‌ره دلِ کتونیامون
پرنده‌های خونه از ذوقشون
چن تا خیابونو میان باهامون

حرف که می‌زنی بهاری می‌شم
حرف که می‌زنی نفس می‌گیرم
آرزوای رفته از یادمو
دوباره از زندگی پس می‌گیرم

بزار یه وقتا که دلم می‌گیره
قهر کنم، چای برات نریزم
بزار ببینم چقد آشفته‌ای!
تا بدونم چقد برات عزیزم!

پنجره‌ی خونه‌ی من روز و شب
پر از هوای دلِ صاف توئه
گاهی بهم بگو که دیوونه‌می
دلخوشی من اعتراف توئه

یخ زده دستم که یه روزی اونو
میون دستات بگیری، ها کنی
که زیرِ عطرِ پالتو بلندت
شونه‌های سرد منم جا کنی

شاید یه شب غرورتو یادت رفت
کلّ خیابونو دویدی با من
حجب و وقار و سنّ و سالو ول کن!
شاید به آسمون رسیدی با من

بپوش جلیقه‌تو مبادا یه وقت
خدا نکرده سینه‌پهلو کنی
چراغ خونه‌ی امید منی
دق می‌کنم شبی که سو‌سو کنی

حسنا محمدزاده - اشعار عاشقانه
حسنا محمدزاده - اشعار عاشقانه






شعر عاشقانهعشق
۳
۰
Zahra.shams
Zahra.shams
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید