??????_(?.?)
??????_(?.?)
خواندن ۴ دقیقه·۲ سال پیش

یامرگ یا آزادی

از اینجا بگم ک کلاس دهمی های مدرسه امروز دفاعی داشتن

سرکلاس نشسته بودیم ک چندتا از قاتلای این روزا رو وسط سالن دیدیم

+عه بچه ها ظاهرا امروز مدرسه مهمون داره...

-کی هست حالا؟

+سبزی پلو با ماهی؟بقیش برای کیه؟

*سپاهی اومده مدرسه؟!بلندشید بریم بیرون مقنعه هاتونو دربیارید

همون لحظه دبیر وارد شد و کلاس ساکت شد.

زنگ سوم بود که برای ورزش ب حیاط مدرسه رفتیم


+ملیکا دلم میخواد ب اسلحه این یارو دست بزنم

-هانیه خرنشو باز بیا بریم دردسر درست نکن

*دردسر چیه هانیه بیابریم بهش میگم اسلحشو بده دستت

الکی که نبود باید یه جوری کِرم میریختم یانه؟!

من،هانیه و زهرا سمتش رفتیم وروبروش ایستادیم

تغریبا بهش میخورد 40 یا 45 سالش باشه نفرت ی جوری وجودمو فرا گرفته بود که دستام میلرزید و نفسام تند شده بود دستم مثل همیشه که عصبی میشم گرفته بود

-میشه ب اسلحتون دست بزنم؟

/نه نمیشه اگه اسلحه میخوای برو پایین پیش بقیه بچه ها

+اجازه نمیدن وگرنه خودم عقلم میرسید ک اینکارو کنم..دودقیقه دست گرفتن اسلحت چیزی ازت کم میکنه؟

-بده بهش دیگه چی میشه مگه چیه نکنه میترسی خودتو باهاش نشونه بگیره


اسلحشو از روی دوشش برداشت و سمت هانیه گرفت هانیه دستشو جلو برد که اسلحه رو بگیره دستشو گرفتم وگفتم:هانیه نگیر اسلحه رو..این اسلحه نجس شده...دست یه قاتل بهش خورده خون بچه های هم سن و سال ما روشه...بوی خون میده حسش نمیکنی؟دقت کن بهش...خون میچکه ازش...نیکا.حدیث.مهسا.حمیدرضا...تو نمیدونی این اسلحه چندتا چشمو از بین برده..چندتا جوون زیرخاک کرده چندتا خانواده رو داغ دار کرده چندتا قلبو بی عشق کرده و حتی چندتا عاشق و معشوقو از هم جداکرده..دست نزن بهش بیابریم

انگار خواب بوده و یه نفر یه لیوان آب خالی کرده باشه روش نفسای بلند میکشید و دستش همچنان بین زمین و آسمون مونده بود مطمئنم اگه میتونست با همون اسلحه میزد نصفمون میکرد

این اخر کار نبود فکر کن دختر جماعت لجبازیش گل کنه و به این راحتی کوتاه بیاد

بچه ها دائم وسط حیاط راه میرفتن و مکالمه اکثرشون این بود

+امروز ناهار چی دارید؟

-سبزی پلو باماهی

+عه نگا ی سپاهی

بعد شروع میکردن خندیدن و زیرلب ادامه شعار رو میدادن

اون یکی مستقیم سمتمون میود و تا به سپاهی رسید شروع کرد جیغ زدن و فرار کردن

-چیه چرا جیغ میزنی؟!

+ترسیدم این قاتله بزنه منو بکشه

اون یکی عمدا خودشو پرت کرد زمین و مقنعه رو از سرش کشید و شروع کرد نقش یه آدم نابینارو بازی کردن صاف صاف جلوش راه میرفت و مثلا دنبال مقنعه میگشت

خلاصه ک امروز به اندازه کل عمرش حرص خورد

موقع رفتنشون هم یکی از بچه ها خودشو کوبید ب سطل زباله و تمام کثافتای داخلش پخش شد رو زمین یکی از دوستاش بلند بلند شروع کرد حرف زدن:بچه ها فک کنم لقمه حروم خوردن روی بوی بدن تاثیر داره اینا چقد بو میدن


امروز یکی از بهترین روزای عمرمون بود چون هرکسی ی جوری حرص خودشو خالی کرد

تازه میگفتن دهمی ها هم اسلحه هارو مستقیم تو دست نمیگرفتن همشون با دستمال اسلحه هارو برداشته بودن و بخاطر همین کار از نمره دفاعیشون چهارنمره کم شد..ولی چه اهمیتی داره؟مهم دله...دل

همینکه تونستیم یکم اذیتشون کنیم حرصشون بدیم خودش یه دنیابود


پ.ن:اصلا حتی بهش فکردم نکرده بودم که اینو بیام بگم ولی وقتی پست پاتریک رو خوندم یه حسی بهم گفت این موضوع امروزو بهش بگو همینطور که داشتم براش کامنت میزاشتم گفتم خب چرا بقیه از این اتفاق حس خوب دریافت نکنن؟!

درباره آزادی نوشتن همینقدر حس خوبی بهم میده:)
درباره آزادی نوشتن همینقدر حس خوبی بهم میده:)



گیسوی عزیزم.<br/>پاتریک.? Yogi ?.MEHDI_81...::♥امیرعلی♥::...(ساندیس خور.بچه ها این واجب بود اسمش اینجا باشه )

.هستی،هستم.Miya .Mahan Hoseyni .آیرین بانو.Lizard =).Koko .Nusa.Nazanin Bagheri.روان نویس.Kαƚƚყ:).Arta...20 همه بچه های متحدین وخیلی خیلی خیلیای دیگه که شاید یادم رفته باشه اسمشونو بگم اینو یادمون باشه که هیچوقت حق نداریم از آزادی ناامید بشیم اگه قراره زنده بمونیم و زندگی کنیم پس باید آزادی رو ب خودمون هدیه بدیم نشستن و کنار کشیدن و ناامید شدن یعنی بیهوده بودن رفتن و کشته شدن از دست دادن چشم جونامون هیچی نباید جلومون رو بگیره تا وقتی قلم در دست داریم باید برای آزادی بنویسیم و یاداور خون های ریخته شده باشیم

ناامیدی از آزادی برابر مرگ

پس به امید آزادی✌??

https://www.aparat.com/v/ZI8G6

آزادیحال خوبتو با من تقسیم کنزن زندگی آزادیمرد میهن آبادیمتحدین
زن_زندگی_آزادی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید