ویرگول
ورودثبت نام
Karma
Karma
خواندن ۴ دقیقه·۱ ماه پیش

بزن زنگ و...

https://www.aparat.com/v/h86q63p


شاعر می فرماید.....اصلا مهم نیست شاعر چی می فرماید مهم اینه که من الان زده به سرم در به درم خاک به سرم آی کمرم ...ببخشید نویز افتاد :)

خب این پست راجع به چیه ؟

من که می گم بیایین یکم خاطره تعریف کنیم خاطره خنده دار

(خب خانم کارما بزن زنگ و )



خب اول از همه باید رفیق همشهری خودم و بهتون معرفی کنم این شما و این ستایش ......

ببخشید به دلایلی از انتشار عکس معذورم

(بزنین تو اینترنت بالا میاره خودش ما دیگه سلبریتی شدیم از بس حماسه آفریدیم :)

زدم این اومد:)))))
زدم این اومد:)))))

و این شما و این خواهرشون پرستش .....

(بزن گوگل )

بفهمه این براش بالا اومده تو افق گم میشه :/
بفهمه این براش بالا اومده تو افق گم میشه :/


خب اینجانب که با هم آشناییم :)

(بزار بزنم تو گوگل ببینم چی میاد :))

پشمااااام خواننده افغانی تبار کانادایی شتتتت
پشمااااام خواننده افغانی تبار کانادایی شتتتت


معرف حضورتون هستن :))
معرف حضورتون هستن :))


می دونم انتخاب خیلی سخته ولی خودتون بگین کدومم :))))

خلاصه

آن ها یعنی آن سه تفنگدار به شهیدان پارک ملت مشهور بودند

آن ها هر تابستان در راه پارک ملت حماسه ها آفریدند چه سگ هایی را که سیراب نکردند چه گربه هایی را که نوازش نکردند و چه سگ و گربه هایی را که به جان یکدیگر نینداختند :)))

آن ها بار ها همدم سگ های تنهای پارک ملت شدند و صد ها گربه را به سرپرستی قبول کردند

آن ها در این راه از دل و جان مایه گذاشتند آن ها سخنان ناشایست پسران منطقه را نادیده می گرفتند تمسخر های دیگران را به هیچ جایشان نمی گرفتند و همی در جاده ی پارک خوش درخشیدند و حماسه ها آفریدند

از آواز خانی و رقص و پایکوبی گرفته تا درگیری با اجناس نر منطقه و در پایان بگیر و ببند و کلانتری و کمپوت و.....

روزی از روز ها هنگامی که سخنان اجناس نر منطقه بسی دلشان را آزرده بود و افتان و خیزان به سمت خانه هایشان روانه بودند ورزشگاه نزدیک پارک را مشاهده نمودند که بسی شلوغ می نمود آن ها گمان بردند که نمایشگاهی برپاست و آن جشن آغاز نمایشگاه است بنابراین تصمیم نهایی این شد که آن نمایشگاه را نیز آباد نمایند (البته اینکه کیک و آبمیوه مفت هم به میهمانان می دادند بسی بی تاثیر نبود )

آن سه ابله...عذر می خواهم آن سه تفنگدار با لبخند های ژکوندی وارد مکان برگزاری مراسم شدند

در ابتدا پذیرایی شدند که موجب حسودی و قضاوت اجناس مخالف آن مراسم شد زیرا از آن ها پذیرایی نمی کردند اما از آن سه نفر پذیرایی مفصلی به جا می آوردند

کمی که جلو تر رفتند صدای ساز و آواز در گوش هایشان بیشتر طنین انداز می شد و قر در کمر هایشان بیشتر از آن ...

مقابل درب ورودی خوشامد می گفتند و پرچمی به دست میهمانان می دادند

آن ها همی ریخته و پشم هایشان باقی مانده بود زیرا نمایشگاه و چه به این آداب و رسوم

خلاصه پرچم ها را به دست گرفته و به هوای اینکه پرچم ایران است آن را با شور و شوق در هوا به احتزاز درآورده و در حالی که شور و اشتیاق وطن دوستی در تک تک سلول هایشان موج می زد و آواز ای ایران را سر می دادند با خنده ی پرستش به خود آمدند

_آه ه ه ه پرستش تو را چه شده است که به پرچم وطنت می خندی کنون باید بوسه ای بر آن بکاری

پرستش _خاک تو سرتون اینجا گرامیداشت معتادان گمنامه :/

آن دو همی به پرچم ها نگاه کرده و جمله ی گرامیداشت معتادان گمنام را خوانده و در حالی که اشک های حاصل از وطن دوستی خود را پاک می کردند به خود آمدند و دیدند در میان معتادان محله ی خود قرار دارند

اصلا آنان که گمنام به فعالیتشان ادامه می دادند می گذاشتید گمنام بمانند دگر چه کاری بود آخر

خلاصه درست است حماسه آفرینی در نمایشگاه را از دست داده بودند اما هنوز یک بسته کیک و آبمیوه ی مفت به چنگ آورده بوند

مفته مفتتتت
مفته مفتتتت

از مقابل در که می گذشتند نگاه های ناپاک اجناس مخالف آن ها را دنبال می کرد حتی با گوش های خود شنیدند که یکی از آنان می گفت

(هااا به دختره سه تا پاکت داد به من یکی هم نداد )

و خلاصه بدون توجه به حسادت آن ها راهی خانه گشتند :))))


~•°stargirl°•~



خاطرهطنزویژه خواهرانبزن زنگپارک ملت
Born of darkness, condemned to silence ✨🌙[{~•°stargirl°•~}]
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید