سولماز معصومیان
سولماز معصومیان
خواندن ۳ دقیقه·۴ سال پیش

آماده سازی خانه سرشار از عشق

با نگاه به پست های جمعیت داشتم خاطراتمم رو مرور میکردم . پست مربوط به آماده سازی خانه ایرانی رو دیدیم .

من اون روزها چند ماه بود که با جمعیت آشنا شده بودم اولین بار وقتی میخواستم یه کار مثلا خوب انجام بدم ولی دلمم هم نمیخواست به روش سنتی فقط یه پول بدم به فرد نیازمند ، تو سایتها و پیچ های اینستاگرام دنبال یه محل یا روش متفاوت بودم . تو یه روز تابستان ، تبلیغ کوچه گردان عاشق با اون شعار «یک ماه بدون گرسنگی برای کودکان ایران » رو دیدیم ، دقیق یادم نیست چی شد که به روابط عمومی پیام دادم ولی تو یه تایم خیلی کوتاه بهم زنگ زدن و ر مورد طرح یه توضیح مختصر دادن و روش همکاری تو طرح رو برام گفتند . روز بسته بندی کوچه گردان عاشق وقتی به محل بسته بندی رفتم جمعی رو دیدیم که تقریبا همه جوان بودن ولی با یه هیجان خاصی داشتند سعی میکردند بسته آذوقه رو آماده کنند ، هنوز خوب یادمه وقتی کیسه بزرگ عدس باز کردن و گفتند اون رو به بسته های کوچک تقسیم کنید ، اولین چیزی که گفته شد این بسته های قراره برسه بدست مردم حواستون باشه یه دندنه اش هم هدر نره . اون لحظه که یه مُشت عدس خراب رو تو کیسه دیدن یلدا که اون روز مسئول طرح بود با یه وسواس خاصی وایساد تمام عدس ها رو از اول نگاه کرد و اون بخش خراب رو کنار گذاشت و مدام میگفت اینا قراره بره سر سفره مردم ما مسئولیم در برابرشون ...

چند وقتی گذشت و خبری از جمعیت نشد تا یه روز بهم پیام دادن و فراخوان همکاری برای آماده سازی خانه ایرانی رو برام فرستادن ... اون موقع ها بدترین روزهای کاریم بود تو یه محل مثلا باکلاس با یه مدیر غرغرو که فقط راه میرفت از آدم ایراد میگرفت کار میکردم جوری که شبها دوست نداشتم صبح بشه که مجبور باشم برم سرکار ...حوصله هیچی و هیچ کس رو نداشتم. اما خب بدم هم نمیومد یه تجربه دیگه داشته باشم بالاخره هماهنگ کردم رفتم تا جایی که بهش میگفتن خانه ایرانی رو ببینم ..

روبروی یه درب آبی رنگ برزگ که بالاش یه تابلو زده بودن خانه ایرانی بودم، چند ثانیه وایسادم تا مطمعن بشم حالشو دارم برم تو اون خونه که نمیدونستم قرار چه کاری رو انجام بدم یا نه... بعد از اینکه وارد شدم همون جمع جوان بدون اینکه اسمم رو بدونن بهم خوشامد گفتن ... ستاره مسئول سرمایه انسانی بهم گفت تازه به این خونه امدن و قبلا جایی دیگه ای بودن و حالا باید اینجا رو آماده کنن تا قبل مهر بتونند برای کلاس های پاییز بچه ها برنامه ریزی کنن ...

بهم پیشنهاد دادن به یکی ازبچه های قدیمی کمک کنم و یکی از کلاس ها را رنگ کنم ... منی که تجربه نقاشی دیواری رو نداشتم شروع کردم اون تجربه بهم چنان آرامشی داد که مدتها بود ازش دور بودم ... اون روز نمیدونم کی ولی یکی از اعضا گفت اگه با خود بچه ها روبرو بشی این حال خوشی رو که داری چند برابر میشه ... بچه ها عشق ان.... امروز معنی جمله بچه ها سرشار از انرژی هستند رو میفهمم

روی دیوار حیاط خونه ایرانی نقاشی های با مضمون همبستگی و اتحاد داشتند میکشیدن اون موقع اون نقاشی ها بنظرم بی معنی میومد اما حالا که چندساله تو جمعیتم مفهوم اونها رو بخوبی میفهم ...

حفظ نهاد مدنیسازمان مردم نهاد
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید