کاش میتونستم به بقیه بفهمونم که کمتر حرف بزنن و بیشتر کار کنن ، کاش یه نفربود بهم میگفت که چطوری اینکار انجام بدم ، نمیدونم چطوری میشه خنده از ته دل را به بچه برگردونم ، ای خدا یه راهی بزار جلو پام که بدونم کارام الکی نیست ، برای عسل ، عرفان ... چیکار میشه کرد چطوری میشه بهشون کمک کنم به زندگی که لیاقتشو دارن برسن ؟
قمیشی چه خوب میگه به جز مرگ هیچ چیزی اجبار نیست ،
که بین من و آرزوهای دور
به غیر از خودم هیشکی دیوار نیست ....
دینگ دینگ ... صدای تلفن منو به خودم میاره ، یاسمینِ ... ای خدا چه کاری بود کردم ، اه عجب قولی بهش دادم...
-الو . سلام عزیزم خوبی ؟
-قربونت باشه عزیزم نه فراموش نکردم تا نیم ساعت دیگه سرکوچه میبنمت ... خداحافظ
- اخِ من اونجا بین اون آدم های که فقط بلدن در مورد اخرین مدل ایفون توبازار و اخرین پست فلان بلاگر و مدل ماشین اون یکی ... حرف بزنن و نظر بدن ، میخوام چیکار کنم ؟ حرفهای این آدمها چه جذابیتی برام داره ؟ ....
اخه یکی نیست بهت بگه ، یاسمین بخاطر کارش و پیشرفتش مجبور بره ، کوثر هم که هرجا خوشگذرونی باشه اونجاست ... اما تو چی ؟ چی میخوای ؟ وای خدا خط چشممو نگا ، چپکی شده ... اه لعنتی حسش نیست درستش کنم ... تف مجبورم یه کاریش بکنم کوثر من و اینجوری ببینه پدرمو در میاره ، آخ وسط این همه کار و مشکل این قرتی بازی ها دیگه چی میگه
جلو آیینه به خودم گفتم به روت نیار
به روت نیار ، به روت نیار
گفتم خانم بیخیال نگو فردا چی میشه
دیگه بسته خانم نگو تکلیف دردا چی میشه
-سلام علیکم و رحمته الله مرجان خانم ... منت گذاشتین بالاخره اومدید ... میذاشتید
پریدم وسط حرف یاسمین و گفتم : یاسی بیخیال تو رو قران ... به زور آمدم بیرون از خانه بابا نمیذاشت بیام ...میگفت اجازه نداری ... با بدبختی و آسمون ریسمون کردن راضی شد ...
- ااا چطور برا رفتن خانه عرفان و کریم و جاوید اجازه داری چطوری موقع رفتن به اون محله ها اجازه داری .. اما به ما که میرسه بهت اجازه نمیدن ... از اون حرفهای عجیب بود
- مرجان خدای نکرده فکر نکردی که ما گوشمامون مخملی دیگه !
- آقا بچه ها بسته تورو خدا بیخیال بریم ... غلط کردم
- یاسی بیا جریمه اش کن آهنگ نقاب قمیشی براش نذار تا یاد بگیره از این نقاب بچه خوبا برامون نذاره ...
- کوثر اینو گفت با یاس بهم خندیدن
ادامه دارد.....