سولماز معصومیان
سولماز معصومیان
خواندن ۲ دقیقه·۴ سال پیش

گذر زمان در کوچه باغ

_آقا ممنون پیاده میشم .

کنار خیابان ایستاد و من پیاده شدم .Wow چه فضایی محشریی ... یک کوچه که هر دو طرفش پر از درخته ... شاخه و برگ درختها تو هم قفل شدن ،

عجب منظره قشنگی ،دختر چطوری تا حالا اینجا را ندیدی؟ این دفعه از این ور برو ...

_عینک آفتابی را در میارم و دست میکنم تو کیفم تا جعبه عینک در بیارم که .... صدای گاز دادن موتور را

میشنوم ... وی ژ وی ژ

درست شنیدی؟ لعنتی موتوره !!!

چهارچشمی جلوم را نگاه میکنم هیچ کی نیست ... یا خدا حالا چیکار کنم ، اگر دوباره.....

نفس بکش ، آرام باش ، قرار نیست همیشه تکرار بشه...

وی ژ وی ژ

نه ! کیف بگیر تو بغلت ، محکم به خودت بچسبون تا اگر خواست... لعنت به همه تون ... خدایا نذار بتونه....

یا علی از پشت سر داره میاد ، حالا چیکار کنم ... الهم صل علی محمد وال محمد .... خودت کمک کن.

یالا یه نفس عمیق بکش

_خوبه بری نزدیک اون دیوار تا بتونی خودتو بهش بچسبونی ،

نه ! نکنه یهو پیاده بشه و .... کنار دیوار تازه بدتره ...

چرا تو این خیابان لعنتی هیچ مغازه ای باز نیست ... تف به این شانس

وای دوباره داره گاز میده ، داره سرعتشو بیشتر میکنه ... داره نزدیک میشه

این سری اگر پیچید جلوت حتما جیغ بزن ، نه نباید بزاری بفهمه ترسیدی ، فرانک گفته این عوضی ها اگر

بفهمند ترسیدی بیشتر خوششون میاد

باید محکم بزنیش ... چطوری ؟

تمام سلول های بدنم داره میلرزه ..

با این همه لرزش چطوری میخوای بزنیش

_ای خدا یه کاری کن فقط رد شه خدایا خودت کمک کن

زودباش تا بهت نرسیده قدماتو بلندتر بردار ، اصلا بدو ،باید زودتر برسی سرخیابان شاید اونجا یه نفر باشه

وای صداش خیلی نزدیک شده، دیگه نمیتونم تندتر از این راه برم ، نفسم بالا نمیاد

خاک توسرت که از این کوچه کوفتی اومدی چقدر احمق و بدشانسی... چرا صبر نکردی با بچها بیای

داره نزدیک میشه ... ردشو تو قران فقط رد شو ....

رد شد .... ردشد .... خدیا شکرت

سرجام میخکوب شدم ... سرخیابانم ،ماشین ، عابرپیاده ، تمام شد، رسیدم

اصلا یادم نمیاد درخت هاش چطوری بودن ، دیوارهاش کاهگلی بود!!! نمیدونم

فقط رسیدم به ...

شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید