من به دنبال موضوع مقالهای میگشتم
کتابهارا زیرورو کردم.
به مکانهای مخالف پا گذاشتم؛
و با افردا مختلف صحبت کردم....
استاد مان میگفت: مقاله باید موضوعش جدید و تازه باشد
روزی از همین روزهای سردرگمی؛ به چشمهایت نگاه کردم.
و موضوع مقالهام را پیدا کردم...
چشمهایت صدهزار کلمه که تاکنون نوشته نشدهاند را درون خود جای داده.
میخواهم از چشمهایت بنویسم.
از اینکه چگونه میتوان چندین هزارسال اندوه را در چندسانتیمتر گنجاند؟
چگونه زیبایی پاییز در چشمانت جا خوش کرده؟
خداوند چگونه اقیانوسی در چشمانت گنجانده؟
روش تحقیقم را هم مینویسم: نگاه کردن به تو...نگاه کردن به تو....نگاه کردن به تو....