اينکه ميگويند محتاط شده ايم اصل ماجرا نيست ، حقيقت اين است که آدم ها بعد از پشت سر گذاشتن اتفاقاتي در زندگي ترسو ميشوند ... ميترسند به پوشه ي عکس هاي قديميِ کامپيوترشان بروند يا کارتِ حافظه ي گوشيِ قبلي شان را باز کنند ، وحشت دارند که لبه ي جدول قدم بزنند يا زير باران بي چتر بروند يا حتي به صندليِ خاليِ روبرويي در کافه اي زل بزنند ... آدم ها به همان نسبت که ترسو ميشوند بي تفاوت هم ميشوند ، ديگر با خبرِ شنيدنِ فوت کسي مثل قبل شوک نميشوند و اگر اوضاع وفق مرادشان نبود تعجب نميکنند ... اما به نظر من بدترين نوعِ ترس براي هر آدمي ، ترس از گفتنِ دوستت دارم و بدترين نوعِ بي تفاوتي ، بي تفاوتي در مقابلِ شنيدنِ دوستت دارم است ... گاهي ما آدم ها را به جايي ميرسانيم که فقط بايد از سمتِ خدا معجزه نازل بشود تا دلش باز دلش دل بشود ..