طاهره رضایی پور مقدم·۳ سال پیشاينکه ميگويند محتاط شده ايم اصل ماجرا نيستاينکه ميگويند محتاط شده ايم اصل ماجرا نيست ، حقيقت اين است که آدم ها بعد از پشت سر گذاشتن اتفاقاتي در زندگي ترسو ميشوند ... ميترسند به پوشه…
طاهره رضایی پور مقدم·۳ سال پیشهيچکس به يکباره از آدم ِ ديگري خسته نميشود .....هيچکس به يکباره از آدم ِ ديگري خسته نميشود ... آدم ها در وهله ي اول از خودشان خسته ميشوند و اگر فرصت استراحت نداشته باشند ، از ما هم مي بُ…
طاهره رضایی پور مقدمدرکتاب باز·۳ سال پیشگاهي بايد چشمانت را ببندي و ببيني که چقدر يک صدا ،گاهي بايد چشمانت را ببندي و ببيني که چقدر يک صدا ، دو چشم ، يک لبخند ، و کمي مهرباني ، از طرف يک دوست ميتواند آرامت کند ... گاهي آدمها فقط…
طاهره رضایی پور مقدم·۳ سال پیشدير زماني نيست که دريافته ام وقتي از کسي کينه اي به دل ميگيرمدير زماني نيست که دريافته ام وقتي از کسي کينه اي به دل ميگيرم ، در حقيقت برده ي او ميشوم ... او افکارم را تحت کنترل خود ميگيرد ، اشتهايم را…
طاهره رضایی پور مقدم·۳ سال پیشتا به حال غرق شدن را لمس کرده ايد ؟تک تک سکانس هاي زندگي ات جلوي چشمانت رژه مي روند ، رنگي ، با کيفيت ، بدون کم و کاستيتا به حال غرق شدن را لمس کرده ايد ؟ ... غرق شدن در آب ،…
طاهره رضایی پور مقدمدرکتاب باز·۳ سال پیشبچه که بودم عاشق جاهای شلوغ بودم...فهميدم هيچ چيز در دنيا به اندازه ي خوشحال کردنش برايم مهم نيستبچه که بودم عاشق جاهاي شلوغ بودم ، حتي وقتي مهمان ها ميرفتند پشت سرشان گريه ه…
طاهره رضایی پور مقدم·۳ سال پیشاگر روزي قلبت براي از دست دادن کسي يا چيزي شکستاگر روزي قلبت براي از دست دادن کسي يا چيزي شکست
طاهره رضایی پور مقدم·۳ سال پیشروز بزرگداشت حضرت مولانا...حکایتی از مثنویيک شکارچي، پرندهاي را به دام انداخت. پرنده گفت:«اي مرد بزرگوار! تو در طول زندگي خود گوشت گاو و گوسفند بسيار خوردهاي و هيچ…
طاهره رضایی پور مقدمدرکتاب باز·۳ سال پیشدل نوشته ای برای مادرم..در خانه تنهاییم بسر میبرماما در تمام لحظه های زندگی ایمحضور تو پیداستپنجره را باز میکنمتو را میبینم که از ایوان چشم دوخته ای به باغچهبه گل…