هيچکس به يکباره از آدم ِ ديگري خسته نميشود ... آدم ها در وهله ي اول از خودشان خسته ميشوند و اگر فرصت استراحت نداشته باشند ، از ما هم مي بُرند . آدم ها را گاهي بايد منتظر ماند ، تا شبيه نرم افزارهاي امروزي هر چند وقت يکبار به صورت خودکار آپديت شوند . مگر چه ميشود يک روز ، وقتي ساکت و کم حرف است فکر نکنيم حتما يک مرگش شده است ؟ مگر چه ميشود با دو فنجان چاي کنارش بنشينيم و بدون اينکه توي ذهنمان دنبال دليل هاي متوهمانه اي براي اين سکوت بگرديم ، با هم به پيام هاي بازرگاني خيره شويم ؟ ما آدم ها اشتباه ميکنيم با گفتنِ جمله هايي از قبيل ِ زيادي که باشي فلان ميشود ، زيادي که باشي به توام خيانت ميکنند ، از فرم دماغت ايراد ميگيرند ، قرمه سبزي هايت جا نمي افتند ، هيچکس نمي آيد بگويد آخر عزيز دلم مثلا اگر کم باشي چه شق القمري ميشود ؟ بيا و عوض ِ تمام اينها درست و به جا باش ... بگذار گاهي توي پيله ي خودش باشد اما رهايش نکن ، ما اشتباه ميکنيم و يادمان ميرود که گاهي چه قدر به جاي تمام اين حرف هاي کسل کننده و جمله هاي پرسشي به سکوت يکديگر نيازمنديم