-به فضای یوتیوب نگاه میکرد، هرکسی درحال صحبت بود. به فضای اینستاگرام، تلگرام، ایتا و غیره هم سر زد، در هرکدام از آنها نیز هرکسی درحال صحبت کردن بود.هرکسی جهان بینی خود را به سایرین معرفی میکرد و طرفداران و مخالفانی به دورشان جمع شده بودند.
به خویش فکرکرد، چه چیزی برای عرضه داشت در این هیاهو؟ فقط بهر تماشا آمده بود؟ ضرورت دارد اون نیز چیزی عرضه کند؟
به خویش فکرکرد، چه چیزی برای عرضه داشت در این هیاهو؟ فقط بهر تماشا آمده بود؟ ضرورت دارد اون نیز چیزی عرضه کند؟شاید سوالها، بله شاید این چیزی باشد که میتوانست عرضه کند. اما به نظرش گمان نمیکند خواهانی داشته باشد، شاید بهتر است این همه سوال را با خود به گور ببرد!بهتر است این همه سوال را با خود به گور ببرد!
به خویش فکرکرد، چه چیزی برای عرضه داشت در این هیاهو؟ فقط بهر تماشا آمده بود؟ ضرورت دارد اون نیز چیزی عرضه کند؟شاید سوالها، بله شاید این چیزی باشد که میتوانست عرضه کند. اما به نظرش گمان نمیکند خواهانی داشته باشد، شاید بهتر است این همه سوال را با خود به گور ببرد!گویی زمانه آدم را ترغیب میکند، حتما چیزی برای عرضه داشته باشد، انگار لازم است هرکسی صدایش را به جمعیتی برساند و افرادی را به دور خود جمع کند. د و افرادی را به دور خود جمع کند.
به تماشای طبیعت نشست، درخت، خاک، هوا، گویی هر جنبندهایی نیز چیزی برای عرضه داشت، تنها تفاوتشان در این بود :در تمنای تایید و دیده شدن نبودند! آنها فقط سرشان به کار خودشان بود! درخت نمیگفت آقا و خانم پلنگه چقد زشت و ایکبیری هستند و یا چرا اینطور بی فرهنگ میپرند وسط جنگل، درخت بود تا چرخ زندگی بچرخد و آنجا بود تا هرزمان عوامل بیرونی (بخوانید انسانها) اجازه میدادند، به وظایفش عمل میکرد!
به تماشای طبیعت نشست، درخت، خاک، هوا، گویی هر جنبندهایی نیز چیزی برای عرضه داشت، تنها تفاوتشان در این بود :در تمنای تایید و دیده شدن نبودند! آنها فقط سرشان به کار خودشان بود!درخت نمیگفت آقا و خانم پلنگه چقد زشت و ایکبیری هستند و یا چرا اینطور بی فرهنگ میپرند وسط جنگل، درخت بود تا چرخ زندگی بچرخد و آنجا بود تا هرزمان عوامل بیرونی (بخوانید انسانها) اجازه میدادند، به وظایفش عمل میکرد!) اجازه میدادند، به وظایفش عمل میکرد!
دوباره به خویشتنِ خویش فکرکرد. او چه چیزی برای عرضه داشت؟ دوباره همان جواب، شاید هنر تماشا کردن و سوال پرسیدن! حتی وقتی خواهانی نداشت باشد.