بعضی سفرها نزدیکن.... بعضی اونورتر.... بعضی وقتها اونقدر حالت بده که یه حرکت کوچیکو مثل سفر میبینی.
بعضی حرکتهای کوچیک دل بزرگ میخواد...بعضیاشم بعد از انجام دادن دلتو بزرگ میکنه...طوری دلتو میلرزونه انگاه زلزله و سیل هردوش اتفاق افتاده. زلزله ای به بزرگی تپش قلب، سیلی به بزرگی سرخ شدن صورتت...
نمیخواستم بگم ولی انگاری اگه توی دلت همون حرکت کوچولویه اتفاق نیافته زیر برج ایفل هم باشی حالی از سفر نمیکنی...
کاش همیشه کنار آدم یکی باشه دلشو حرکت بده... نمیدونم چرا ولی ماآدمها هرکار هم بکنیم خودمون نمیتونیم دلمونو حرکت بدیم ... دل بی حرکت صاحب مردمونو هر جاببریم از درودیوارش غم میباره...
انگاری وقتی توی حرکته کنار دیوار آجری و توی بیابونم راه بری همه جارو ابری و پر گل و زنده میبینی...
کاش کسی باشه حرکت بده این دلمونو ...کاش کسی باشه حتی با نفهمیدنمون هم کنار بیاد...