روز سوم
سلام به همهی کسانی که منتظر قسمت سوم چالش دورهی کارآموزی مهتاب بودن.امروز میخوام بیام سر خط، واستون بنویسم که چی شد اصلا من بین این همه شرکت، شرکت دلفین رو انتخاب کردم.خیلی دلم میخوام مطالبی که اینجا مینویسم به درد شما بخوره و کسانی که میخوان دوره کارآموزی رو شروع کنن، بتونن از این مطالب استفاده کنن.من قصد دارم امروز بیشتر دربارهی اینکه چه طور وارد دلفین شدم و بخش تولید محتوا رو انتخاب کردم، بنویسم. اگر یادتون باشه توی قسمت اول گفتم که رشتهی دانشگاهی من مترجمی زبان انگلیسیه. خانوادهی من، همیشه من و خواهرم رو به یادگیری زبان انگلیسی تشویق میکردن.از وقتی یادم میاد کلاس زبان میتم اما کلاس زبان رفتن من هیچوقت ادامهدار و پشت سر هم نبود. انقدر همیشه استرس درس و مشق مدرسه رو داشتم که احساس میکردم هر چیزی غیر از مدرسه، ممکنه برام مثل یه مانع بشه و منو از هدف اصلیم، یعنی دانشگاه رفتن دور کنه. اما به شما پیشنهاد میکنم مثل من فکر نکنید و بیش از حد مسائل رو جدی نگیرید. خلاصه اینکه، داشتن مدرک کارشناسی زبان به من این جرات رو داد که برای بخش تولید محتوای شرکت دلفین رزومه بفرستم. البته اینو هم بگم ، دوست داشتم تابستون دوره کارآموزیم رو جایی شروع کنم که مرتبط با رشتهام باشه تا اینکه آگهی شرکت دلفین رو دیدم و کاملا نظرم تغییر کرد. شرکت دلفین درخواست کارآموز توی حوزه تولید محتوا کرده بود ولی من شناختی نسبت به این حوزه نداشتم. پس نشستم پشت لپتاپم و شروع کردم به سرچ کردن. در مورد تولید محتوا و کار کردن توی این حوزه خوندم و اونجا بود که فهمیدم، چیزی که من دنبالشم کارشناسی تولید محتواست، علیرغم اینکه اسمش رو نمیدونستم. میخواستم خودم رو بسنجم ببینم من استعداد این کار رو دارم یا نه. البته ناگفته نماند کم و بیش شرایط و تواناییهای لازم برای ورود به بخش تولید محتوا رو داشتم و فکر میکردم که برام مناسبه. خوب دیگه براتون میگم از اینکه یه کارشناس تولید محتوا باید چه چیزایی بلد باشه و چه مهارتایی داشته باشه. پس اگر قصد داری وارد این کار بشی، این متن رو به دقت بخون. اول به طور خلاصه و تیروار بگم که باید زبانتون خوب باشه چون نیاز هست که به صورت حرفهای سرچ کنید و از منابع روز دنیا استفاده کنید. شما باید بلد باشید با موتورهای جستوجو کار کنید، اصلا کار شما با این موتورای جستوجوئه. یادتون باشه که علاوه بر تولید کردن محتوا چیزی که خیلی مهمه اینه که بلد باشید محتوا را مدیریت و منتشر کنید پس باید با نرمافزارهای مدیریت محتوا هم آشنا باشید که مهمترینش وردپرسه. یه نکته خیلی مهم دیگه هم بگم علاوه بر word نرمافزار excel هم یکی از نرمافزارای اساسی واسه تولید کنندههای محتواست. باید با قوانین نکات کپیرایتینگ آشنایی داشته باشید. ولی یه پارامتر خیلی مهم قبل از همه اینا وجود داره که اونم ذوق و خلاقیت داشتنه. خلاصه من تصمیم گرفتم رزومه آماده کنم و براشون بفرسم. کنجکاو بودم بدونم کاربرد رشته من توی این حوزه چیه. آخه من همیشه فکر میکردم جایگاه رشته من، توی واحدای بازرگانی به عنوان مترجم باشه. پروسه پذیرش کارآموز خیلی سریع و توی سه روز پیش رفت. من دوشنبه آگهی رو دیدم، سه شنبه رزومه ارسال کردم و چهارشنبه از طرف شرکت با من تماس گرفته شد و قرار شد یک مصاحبه ی مجازی داشته باشیم. قبل از اینکه باهام تماس بگیرن هزار تا فکر اومد توی سرم که نکنه قبول نکنن، نکنه بگن در حال تحصیل هستی و نمیشه، نکنه رشتهام واسشون کاربردی نداشته باشه. از طرفی خیلی دلم میخواست که این دوره رو برم، ولی همه چیز به اون تماس تصویری و مصاحبه بستگی داشت. تماس تصویری با واتساپ برقرار شد، اولین چیزی که خیلی توجهم رو جلب کرد، سن کم مدیر بود. آقای مصدق که مدیر اون واحد بود، شرایط کار رو برام توضیح دادن. من هم از دانشجو بودنم گفتم که ممکنه بخاطر کلاسهای دانشگاه بیشتر از چهارروز نتونم شرکت بیام. به حرفام گوش دادن و قرارشد با شرکت مشورت کنن و اگر مورد قبول واقع بشم، برای مصاحبهی حضوری تماس بگیرن. چند روز گذشت. سر کلاس مجازی دانشگاه بودم که دیدم موبایلم داره زنگ میخوره. از دلفین بود! دل تو دلم نبود بدونم چه خبره، یعنی امروز باید برم؟! خواستن برای پر کردن فرم کارآموزی به شرکت مراجعه کنم. هیچوقت انقدر هیجان نداشتم. دوست داشتم سریعا در مورد این موضوع با یکی صحبت کنم و هیجانم رو تخلیه کنم ولی مامان خونه نبود و من باید تا برگشتنش منتظر میموندم اما نتونستم طاقت بیارم بهش زنگ زدم و جریانو براش تعریف کردم. مثل همیشه برام خوشحال شد و بهم دلگرمی داد. با عجله غذا خوردم و خیلی سریع آماده شدم. تصمیم گرفتم ریسک نکنم و منتظر اتوبوس و اسنپ نمونم واسه همین ماشین بابا رو سوار شدم و رفتم شرکت یکم سخت جای پارک گیرم اومد و مجبور شدم تا شرکت کمی پیاده برم اما به اینجاش دیگه فکر نکرده بودم. هوا خیلی گرم بود خصوصا برای من که سراسر اضطراب و هیجان بودم گرم ترهم میشد. سرتون رو درد نیارم، با رسیدن به شرکت و پر کردن فرم، قرار شد صبح روز بعد راس ساعت هشت و نیم درشرکت حاضرباشم.
برگردیم به روال خودمون و روز سوم
روزسوم کارآموزی من با بی حوصلگی شروع شد. علت دقیقش رو نمی دونم اما از همون لحظهای که چشمامو باز کردم بیانرژیترین آدم روی زمین بودم. با هر سختی که بود، آماده شدم و راه افتادم. میخواستم همه چیزعادی باشه و کسی متوجه بیحوصلگی من نشه. فکر کنم این رو بهتون نگفته بودم که کارشناس تولید محتوا خانم جهانگرد از روز اول برنامه کاملی از آموزش یک ماهه من تهیه کردند و این چند روز طبق برنامهریزی پیش رفتیم. موضوع امروز، آشنایی با محصولات شرکت دلفین بود. پیش زمینه ذهنی که تا اون موقع از دلفین داشتم، فقط ساخت ردیاب خودرو بود اما در حین آموزش فهمیدم محصولات این شرکت محدود به ساخت ردیاب نیست بلکه انواع سنسور وزن، شیب، دما و غیره رو هم تولید میکنه. آموزش این قسمت برام جذاب بود و هر جایی که متوجه نمیشدم سوال میکردم. برای تکمیل شدن اطلاعاتم نیاز بود که سایت دلفین رو از سیر تا پیاز بخونم و از بخشهای مختلف این مجموعه آگاه بشم. از هر چیزی که روی تخته وایت برد نوشته شده بود عکس گرفتم تا چیزی از قلم نیوفته. قرار شد چند روز بعد، از همین مطالبی که امروز یاد گرفتم، امتحانی ازم بگیرن. جدیترشدن کار و کارآموزی هر روز برام روشنتر میشد. با خودم زمزمهمیکردم هر چی بیشتر تلاش کنی موفق تر میشی. مهتاب سعی کن الکی سختش نکنی. آموزش من تموم شده. ساعتم بهم میگفت الان وقت ناهار و استراحته. از بس نشسته بودم پاهام درد گرفته بود. ناهار ساندویچ کوکوسبزی برده بود. خیلی گرسنم بود و دلم میخواست هر چه زودتر برم سراغش. حس میکنم تو محیط کار با غذاهای ساندویچی راحتترم تا غذا های برنجی. مثل همیشه موقع ناهار خیلی خوش گذشت هرچند من اون روز خیلی انرژی نداشتم و احساس سرحال بودن نمیکردم اما چون نمیخواستم کسی متوجه کسل بودنم بشه مثل همیشه به حرفها و شوخیای بچه ها واکنش نشون میدادم. بعد از خوردن ناهار یادم اومد که امروز سهشنبهاس و من از ساعت یک تا پنج کلاس آنلاین دارم. اول میخواستم فقط به کلاس وصل شم که غیبت نخورم. خانم جهانگرد به من اجازه داد که اون روز زودتر برم خونه و حواسم به کلاس و درسم باشه. قرار شد برم خونه و بعد از کلاس، آموزش اکسل رو ادامه بدم و بیام ویرگول خاطره امروز رو بنویسم. وسایلمو جمع کردم و از شرکت خارج شدم. ساعت دو ظهر بود و اوج گرما. درمسیر برگشت به خونه، به کلاس وصل شده بودم و مثلا خیلی حواسم به حرفای استاد بود. به محض رسیدن به خونه، کتاب رو برداشتم و از دوستم پرسیدم که استاد الان چه صفحهای رو درس میده ؟ دلم میخواست با کلاس پیش برم . باید ازاین فرصتی که شرکت بهم داده بود که به درسام رسیدگی کنم، نهایت استفاده رو میکردم. حالا این وسط به فکر ویرگول و اکسل هم بودم که باید تا آخر شب انجامشون میدادم.
خوشبختانه اون روز همهی کارهام طبق برنامهریزی که کرده بودم، انجام شد و به این ترتیب، روز سوم هم تموم شد و من دیگه باید خودم برای یه روز جدید آماده میکردم…