سه شنبه و چهارشنبه و پنجشنبه و جمعه
میکند به عبارتی : 4 روز
4 روز قراره مهمان داشته باشم. الان که دو روزش رفته دیگه شخصیتی به اسم کاترین وجود نداره ولی. کاترین از بین رفت.
حالا این مهمان ناخوانده کیه ؟ خالم. متاسفانه خاله ام....
نمیدونم چرا شیطون گولم زد و ناهار درست کردم . خلاصه ناهار یک ماکارونی ای درست کردم و خانوم از در داخل شد و ماکارونی رو خورد و ظرفارو شست. با خود گفتم به به عجب مهمان عاقل و بالغی. ظرف ها را شست بهترین انسان روی زمین هست پس.
اما اینطور نبود . هی همه چیز داشت بدتر و بدتر و بدتر میشد. صبح امتحان داشتم دیرم شده بود . بهش گفتم من دارم میرم خدافظ. گفت نه وایسا برای من اسنپ بگیر بعد برو . حالا اسنپ خودم تو کوچه منتظر بود در این میانه .
نمیدونم خانوم 36 ساله عاقل وبالغ و تحصیل کرده چرا نباید بلد باشه اسنپ بگیره ؟
بعد برکشتم از امتحان خونه . یکی دو ساعت بعد اونم اومد خونه و من برای اطمینان از اینکه گشنش نباشه کمی کدو سرخ کردم . ( تو پرانتز خالم گیاهخواره وگرنه من فقیر و بیچاره یا خسیس نیستم :(( )
خلاصه کدو ها رو خوردیم گفت خوشم اومد بیشتر درست کن . منم گفتم چشم ارباب و خلاصه بیشتر درست کردم .
در کل بعد از 4 سال تنها زندگی کردن که هرازگاهی مهمان پیشم میاد واقعا تحملش برام سخته...