ویرگول
ورودثبت نام
کاترین کوچک
کاترین کوچک
خواندن ۱ دقیقه·۵ ماه پیش

لطیف ترین مساله عشق را پیدا کردم

یکی از لطیف ترین و اشک اور ترین و مرگبار ترین صحنه های عشق اینجاست.

پنج دقیقه ای بیشتر نیست از خواب بیدار شدم . همینطور که داشتم برای خودم میغلتیدم یک دفعه صحنه دوری یادم امد.

دو صحنه‌ی دور...

یکیش رو توضیح میدم

اولی وقتی که از طرف مقابل جدا شدی هست.

بعد از چند ماه بهت پیام میده دلم تنگ شده اگر موافق باشی همدیگرو بیرون ببینیم.

فکر میکنی یه بیرون عادیه و اصلا قرار نیست مشکلی پیش بیاد. قرار نیست با هم برگردین پس قبول میکنی.


میری اونجا میرسی بعد از کلی ترافیک و این قضایا...

پسره رو میبینی. ریشها و موهاش بسیار مرتبه. لباس جدیدی پوشیده که احتمالا وقتی با تو بود اون لباس رو نمیپوشید . نگه داشته بود برای روز مبادا. ولی حالا روز مبادا فرا رسیده

فکر میکنی که باید دست بدی یا یک بغل کوتاه ؟

تصمیم میگیری که دست بدی.

موقع برگشت اما پسره تو رو میگیره و میکشه جلوتر. میافتی تو بغلش.

خیلی اختلاف قد ندارین بنابراین برای ثانیه کوتاهی دماغت میتونه مستقیم بره تو گردنش.

گودی گردن انسان جای عجیبیه.بین اولین جایی که ریش پسر ها تموم میشه. پوست نرمی داره. عطر خوشبویی هم بهش زده. عطر خیلی خوشبو .

اون گردن گرم و نرم با عطر خوشبو رو ول میکنی.حتی بهش فکر هم نباید بکنی.

درست همینجا
درست همینجا

متاسفانه این اخرین دیدارتون نیست.

خیلی واضحه که تو عاشق این پسری. دوستش داری دیگه

چیکار میشه کرد

باز هم برمیگردی. 6 ماه دیگه فرصت داره تا باهات بازی کنه .






عشقعطر خوشبولباسماه
فرفری و سرخوش
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید