اگه هیچ حرکتی، هیچ تغییری، یا هیچ رویدادی وجود نداشته باشه، زمان دیگه معنایی نداره. چون زمان چیزی نیست که خودش مستقل از دنیا جریان داشته باشه، بلکه چیزییه که ما از طریق تغییرات درک میکنیم. مثلاً وقتی خورشید غروب میکنه، یا برگ درختی میافته، ما اون تغییرات رو میبینیم و متوجه میشیم زمان گذشته. اگه همهچیز یخ بزنه و هیچچیزی تغییر نکنه، ذهن ما دیگه ابزاری برای سنجش زمان نداره.
نیوتن فکر میکرد زمان مثل خطییه که همیشه در حال حرکته، چه چیزی باشه تو دنیا، چه نباشه. اما اینشتین و نظریهی نسبیت گفتن نه، زمان وابستهست به ناظر، به سرعت، به گرانش، به همهچیز! مثلاً در یک سیاره با گرانش بالا، زمان کندتر میگذره. یعنی زمان یه چیز مطلق نیست، بلکه نسبیه و به شرایط بستگی داره.
برای ذهن ما، زمان از طریق خاطره، انتظار، و تجربه قابل لمسه. مثلا وقتی منتظری یه اتفاق بیفته، زمان کشدارتر حس میشه. ولی وقتی مشغول کاری هستی که دوستش داری، گذر زمان خیلی سریعتره. پس انگار زمان بیشتر یه تجربهی ذهنیه تا یه واقعیت بیرونی ثابت.
اگه هیچ تغییری نباشه، شاید بشه گفت "زمان مرده"، یا اصلاً وجود نداره. چون بدون حرکت، ما نه گذشتهای داریم، نه آیندهای. فقط یه لحظهی ایستا که نمیتونیم حتی حسش کنیم. شاید زمان تنها وقتی وجود داره که چیزها در حال شدن باشن.