علیرضا نجاری(آرمان)
علیرضا نجاری(آرمان)
خواندن ۲ دقیقه·۱ سال پیش

ساقی تازه کار

هوا خیلی سرد بود،
سرد و تاریک
عین سگ
از همه چی میترسیدم
حامد هنوز نیومده بود
نمی‌دونستم بهش زنگ بزنم یا منتظر بمونم
تو همین فکر بودم که یه ضربه دست پس کلم سرخ کرد رنگش نمیدیدم اما احساسش می‌کردم تا اومدم اعتراض کنم
داد زد
- اسمت چی بود؟
-سورنا
-سورنا مورنا یُخ دی ازاین بعد غلامی
-چی؟
-غلام
-امشب پخش عمومی نداریم
انتقال بسته وی آی پیه
-او مای گاد
-خفه شو پلشت از این جفنگ بازیا نداریم اینجا دو دفعه ت بشه سه دفعه چپت میکنم
-باشه آقا.... چشم.... دیگه تکرار نمیشه
حالا باید کجا ببرم؟
-حالا باید کجا ببرم نه ادب نداری شاسگول بگو لطفاً آدرس و قیمت امشب رو بفرمایید
-لطفاً ادرس و قیمت امشب رو بفرمایید
-اسلامشهر......

همینطور که داشت آدرس رو می‌گفت مات برگی شدم که از رو درخت افتاد
سنگینی سینم رو هوا ول کردم و با خودم گفتم: اون خودش نذاشت زرد بشه اما تو....

همین جا بود که حامد فریاد زد:
-کجایی الاغ؟ اسلامشهر میدون صفا پلاک ۲ واحد ۴منزل حاج فتاح کمال الملک یه دختر چادری میاد بسته رو ازت میگیره گاو بازی در نیاری دلت پوست هندونه بخواد کارت درست انجام بدی خودم هر روز علوفه ت میدم نرخش یک و پونصده نه کمتر نه بیشتر
-جنس اینقدر گرون؟
-خفه شو پلشت
اولا یکش نرخ وی آی پیه پونصدش جنسه دوما این غلطا به تو نیومده
کارت بکن پولت بگیر
-از کجا باید تحویل بگیرم؟ چندتا شیشه ست
-یه سبده توش هفت تا شیشه ست جعفر جلو دستشویی وایساده یه رکابی پوشیده با یه شرتک دیدیش بگو اینجا آب زرشک میدن آروم بگو برگاش نریزه


-باشه آروم میگم برگاش نریزه

تا دم در دستشویی راهی نبود از قیافش تابلو بود مرتیکه ریش بزی تا رسیدم گفتم
-اینجا آب زرشک میدن؟
-آره آب زرشکاش مزه پرتقال میده تو زمین هندونه کاشتنش

منم وایسادم تا طبع شعرش بخوابه
بعد از اینکه شیشه ها رو تحویل گرفتم
راه افتادم سمت اسلامشهر نفهمیدم کی راه افتادم، کی رسیدم
همونطور که حامد گفت یه زن چادری اومد جلو در
-منزل حاج فتاح کمال الملک؟
-بله بفرمایید
-آب زرشکا رو اوردم
-زرشکاش مزه پرتقال میده تو زمین هندونه کاشتنش؟
بدون اینکه چیزی به زنه بگم صدای جعفر با همین جمله تصور کردم تو فکر بودم که زنه تکرار کرد
-زرشکاش مزه پرتقال میده تو زمین هندونه کاشتنش؟
-آره خانم نرخش یک و پونصده
-گرونه
-من نمیدونم من فقط ساقیم
-نگفتم نمیدم گفتم که بدونی
-باشه حالا ما شدیم دانشمند
-زر نزن مرتیکه کارت بکش
-اولین بارته؟
-به تو چه؟
-حرفت درسته دخلی به ما نداره

کارت که کشیدم شنیدم یه صدایی میگه
-سبحان ربی العظیم و بحمده
علیرضانجاری(آرمان)

شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید