مریم معظمی گودرزی
مریم معظمی گودرزی
خواندن ۱۰ دقیقه·۹ ماه پیش

کسب و کار موفق پیام خود را به گارسیا می رساند!


نشریه " ره آورد مدیریت " در سال 1395 تصمیم گرفت با مجوز وزارت فرهنگ و ارشاد فعالیت خودشو شروع کنه . به این صورت که در هر شماره از مجله در مورد چکیده ای از کتاب های به روز دنیا در مورد مدیریت و کسب و کار مثل افرادی از جمله سایمون سینک، ست گادین و ...

امروزه نشریه ره آورد مدیریت به تیراژ بالایی که داره یکی از نشریه های مدیریت کشور محسوب می شه .حالا هدفم از گفته این پاراگراف این بود که در مورد یکی از کتاب هایی که توسط نشریه ره آورد مدیریت گفته شده با هم صحبت کنیم .

این کتاب که به نام پیامی به گارسیا می باشد و توسط آقای آلبرت هابرد نوشته و مترجم آن خانم زهره نوروزی می باشد . با این امید که با خوندن این مقاله نقشی در بهبود فضای مدیریت کشور داشته باشیم .

صفحه اول با این عبارت شروع می شود و از خواننده می خواهد اگر برای کسی کار می کنید که معاش شما را تامین می کند و به شما حقوقی پرداخت می کند ، از او به نیکی یاد کنید و قدر او را بدانید و اینکه نصفه و نیمه به او خدمت نکنید ، بلکه تمام و کمال در خدمتش باشید .

اگر می خواهید پیوسته سازمان خود را محکوم کنید بهتر است از همان ابتدا آن کار را ببوسید و کنار بگذارید و بعد از آن تا می توانید آنها را به انتقاد بگیرید .اما تا زمانی که در آن سازمان حضور دارید و بخشی از پرسنل آن سازمان محسوب می شوید به هیچ عنوان از آنها بد نگویید . البته نه به این دلیل که ممکن از با بدگویی شما ضرری به مجموعه وارد کنید ، بلکه تا زمانی که شما بخشی از سازمان هستید را بی اعتبار می کنید و در نهایت خودتان را خوار می کنید .

نویسنده در مورد اینکه چرا نام کتاب را پیامی به گارسیا گذاشته ، داستان جالبی دارد .آقای آلبرت هابرد می گوید زمانی که در حال صرف چای و صحبت کردن با دوستم بودم . دوستم گفت قهرمان حقیقی نبرد کوبا "رووان " بودکه به تنهایی رفته بود و کار را به انجام رسانده بود پیام را به گارسیا رسانده بود .

آنجا بود که جرقه ای در ذهنم روشن شد که قهرمان اصلی کسی است که کاری را بر عهده گرفته را به سرانجام می رساند .این کتاب چنان غوغایی به پا کرد که به زبان های مختلف ترجمه شد .

در زمان نبرد بین روسیه و ژاپن هر کدام از سربازان روس یک نسخه از این کتاب را داشتن و در زمان اسارت سربازان روس توسط ژاپنی ها ، آنها به این نتیجه رسیدند که این کتاب باید پیام مهمی داشته باشد و بنابرای به زبان ژاپنی ترجمه شد .

در تمان دوران نبرد کوبا ، یک مرد از که همچون مریخ در برابر خورشید می درخشد .زمانی که نبرد بین استرالیا و ایالات متحده در گرفت ، که با رهبر انقلابیون ارتباط برقرار شود و رهبر انقلابیون کسی نبود جز گارسیا که در کوهستان پناه گرفته بود و احدی از او خبر نداشت و رئیس جمهور آمریکا می خواست بدون معطلی آگاه شود که گارسیا با آنها هنکاری می کند یا خیر !!

اکنون ژنرال گارسیا در قید حیات نیست ، اما گارسیا های دیگر وجود دارند که می خواهند کار را به انجام برسانند .برای شما ممکن است پیش آمده باشد که از کسی خواسته اید کاری برای شما انجام دهد و آن شخص افراد زیادی را درگیر آن کرد که گاه گاهی باعث شده از حماقت افراد به ستوه بیایید از ناتوانی آنها و بی میلی آنها در تمرکز کردن .

گویی بی دقتی ، بی توجهی احمقانه و لاقید بودن و از روی بی علاقگی کاری را انجام دادن به یک قانون تبدیل شده و هیچ کس کاری را از پیش نمی برد ، مگر به زور تهدید دیگران را مجبور یا تطمیع به همکاری کند .

حال می خوام از خواننده ای که داره این متن رو میخونه ، این روش رو امتحان کنید .

اکنون در دفتر کارتون نشسته اید ، از یکی از اعضای تیم کاری رو صدا بزنید و ازش بخواهید " دائرالمعارف رو نگاه کنه و خلاصه ای از زندکی ( کورجیو ) رو بنویس". به نظر شما بعد از عنوان کردن این درخواست آن کارمند حرف شما رو تایید می کنه و با گفتن چشم قربان میره دنبال کار ؟

طبق نظر نویسنده که معتقد هست اصلاً و ابداً . زیرا آن کارمند با شک و تردید زل میزنه در چشمان شما و یکی از سوالات زیر رو از شما میپرسه .

-این فردی که میگی چه کسی است ؟

-اصلاً دایره المعارف کجاست ؟

-مگر این کارها مربوط به من می باشد ؟

-عجله داری؟

-این شخصی که میگی مرده یا زنده است ؟

-این اطلاعات رو برای چی می خواهی ؟

و حتی زمانی که کل این اطلاعات رو در اختیار این شخص قرار می دهید باز در انتها او از یکی دیگر از همکارانش می خواهد که بیاید تا با هم گارسیا را بیابند !!!

با گفتن این داستان من می خوام این موضوع رو به کسب و کارها ربط بدم و اینکه این ناتوانی در عملکرد مستقل ، این رفتارهای احمقانه ، این سستی در اراده و در انتها این بی میل بودن برای بالا زدن آستین ها موجب میشه که خیلی از کسب و کارها و استارتاپ ها در همون ابتدا با شکست مواجه بشن . و رسیدن به سوسیالیسم واقعی رو دور از دسترس میکنه .

زمانی که فرد حاضر نیست وقتی پای منافع خودش در میان است قدمی بردارد ، پس اگر قرار باشد خیری به دیگران برساند چه خواهد کرد ؟

در مورد شرکت ها و بیشتر کسب و کارها یکی از موارد که باید بیشتر به آن توجه کرد ، در بیشتر موارد باید زور بالای سر کارمندان باشد که کارشان را انجام دهند و یا اینکه ترس از اخراج شدن است که کارمندان زیادی را حتی پنجشنبه شب در محل کار خود نگه می دارد .

اگر شما یک درخواست آگهی کار برای یک تند نویس بدهید ، خواهید دی از هر هر ده نفری که فرم اسنخدام را پر می کنند نه نفرشان املای درست کلمات را بلد نیستند و از نشانه گذاری های بین حروف اطلاعاتی ندارند .ایا به نظر شما چنین آدمی می تواند نامه ای به گارسیا بنویسد؟

زمانی سرکارگر یه کارخانه بزرگ به من گفت " آن حسابدار را می بینی " گفتم بله چطور ؟ گفت حسابدار خوبی است اگر او را برای انجام کاری بیرون بفرستم ممکن است کار را به خوبی انجام دهد و ممکن هم هست در بین راه به مشروب فروشی برود و یادش نباشد برای چه کاری بیرون رفته است .ایا شما معتقد هستید چنین فردی می تواند پیامی به گارسیا برساند ؟

به تازگی همه ما شاهد هستیم که می گویند به کارگران ظلم می شود و فریاد های ترحم و اشک و آه به گوشمان می رسد درباره گارگرانی که در کارگاه ها مورد بهره کشی واقع می شوند و افراد بی خانمان که به دنبال شغل آبرومندی هستند . و به دنبال آن آه و نفرینی که به افرادی که بر مسند قدرت هستند داده می شود .

اما نکته مهم اینجاست که کسی در مورد آن کارفرمایی نمی گوید که موهایش سفید شده آن قدر که بیهوده تلاش کرده تا از آدم های لاقید و به دردنخور کار بکشد و در آخر هم حرفی از تلاش بی وقفه و صبورانه اش به میان نمی آید .

در فروشگاه و یا کسب و کارهای مختلف هر روز یکسری از افراد اخراج می شوند و کارفرمایان آن دستیار خود را که بی کفایتیش در پیشبرد منافع شرکت به اثبات رسیده است اخراج می کنند و افراد دیگر به کار گرفته می شوند .

هر قدر هم که اوضاع روبه راه باشد این غربال گری ادامه دارد و در نهایت این افراد بی کفایت و نالایق هستند که حذف می شوند .در اینجا ما با قانون جنکل روبه رو هستیم که کارفرمایان ترجیح می دهند افراد اصلح را در کنار خود نگه دارند یعنی کسانی که بتوانند پیامی به گارسیا برسانند .

مردی را می شناسم که بسیار باهوش است که نمی تواند کسب و کار خود را راه بی اندازد و به هیچ وجه نمی تواند برای کسی کار کند ،‌چون دچار سو‌‌‌‌ء ظن و بدگمانی می باشد که صاحب کارش حقش را می خورد و یا انکه قصد دارد که حق و حقوقش را پایمان کند . این مرد نمی تواند امر و نهی کند و امر و نهی دیگران را هم نمی تواند بپذیرد .حالا شما قضاوت کنید آیا این مرد می تواند پیامی را به گارسیا برساند .احتمالاً وقتی به آو این کار را بسپارید در جواب خواهد گفت : خودن زحمتش را بکش!!!

این مرد اکنون در خیابان ها پرسه می زند و بدنبال کار می گردد و در حالی که باد صفیرکشان از کت مندرس و نخ نمای او عبور می کند .در این میان کسی جرات استخدام این فرد را ندارد زیرا این فرد عصاره نارضایتی و گله و شکایت است .

چنین فردی به اندازه یک فرد معلول مستحق ترحم است : اما در میان این ترحم بیایید و اشکی بریزیم برای کسانی که با چنگ و دندان می خواهند کسب و کار خود را به پیش ببرند و ساعات کاری بی پایانی دارند و تلاشی که برای کنترل کردن افراد لاقید و بی کفایت می کنند موهایشان را سفید کرده است .

زیاده روی کردم ؟ شاید اینگونه باشد :اما حالا که این همه در مورد افراد فقیر گفتم ، می خواهم از روی همدردی کمی هم از یک انسان موفق بگویم ، مردی که به رغم همه مشکلات به تلاش های دیگران جهت می دهد و پس از اینکه به موفقیت می رسد می بیند که خبری نیست و هیچ چیز جز تختی خالی و لباس خوب نصیبش نشده است .

نویسنده می گوید که هم کارگر بوده و هم کارفرما و صاحت شغل و این موضوع را می داند که هر دو طرف حرف هایی برای گفتن دارند .فقر فی نفسه هیچ گونه فضیلتی ندارد و همه کارفرمایان انسان های طماع و خودخواه نیستند .

همدلی من همراه آن کسی است که چه نقش رئیس را داشته باشد و یا فرد معمولی کارش را به درستی انجام می دهد و زمانی که قرار باشد نامه برای گارسیا ببرد ، بی سر و صدا آن را می گیرد و بدون هیچ گونه سوال ابلهانه ای کار خود را به درستی انجام می دهد .

در پایان کتاب پیامی به گارسیا نویسنده دعای زیبایی می کند که در ادامه با هم می خوانیم .

بزرگ ترین دعای من این نیست که انسانی فرزانه باشم بلکه به دنبال آن هستم که متجلی باشم . می خواهم تجلی سلامتی ، سرور ، صداقت ، شجاعت، و حسن نیت باشم . می خواهم عاری از هر نوع تصنع دارای ذهنی زلال و پاک باشم . اگر چیزی را نمی دانستم بگویم نمی دانم . و همه انسان ها را به یک چشم نگاه کنم .با هر مشکل و مشقتی بی باکانه روبرو شوم .

آن هنگام که به کمک و یاری من نیازی نیست یاری ندهم . اگر بتوانم به مردم کمک کنم و به آنان فرصتی دهم خود به داد خود برسند . اگر فرصتی برای تعالی و الهام بخشی داشته باشم بهتر است از طریق سرمشق ، استنتاج، و اشاره باشد تا اجبار و امر نهی . و در نهایت من طالب تجلی زندگی هستم .

خب این کتاب به پایان رسید و امیدوارم تونسته باشم روزنه امیدی ایجاد کرده باشم برای افرادی چه کارمند و چه کارفرما در حوزه و جایگاه کاری خود به گونه ای عمل کنند که گارسیا زندگی خودشون باشن و هر کاری رو به درستی و با دقت انجام بدن . به امید داشتن کسب و کارهای پررونق و موفق .

من صاحب یه کسب و کار اینترنتی هستم و مشغول طراحی و تولید هدایای هستم که با متریال های چوب - سفال - چرم و.... می سازم به نام فروشگاه آبنوسان .

علاقه زیادی به نوشتن دارم و دوست دارم از کتاب هایی که می خونم با شما به اشتراک بزارم و من منتظر نظراتتون هستم .







کسب وکاروجدان کاریتلاشتمرکزموفقیت
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید