همکارم کنارم می آید و نگاهی به دورو بر میکنه و میگه شنیدی میخوان نیروها را تعدیل کنن؟ و به من نگاه میکنه تا تاثیر کلامش را در من ببینه، خب من خوشبختانه مدتهاست با این ترس کنار آمدهام، شاید تنها فایده سالها شغل عوض کردن همین باشه که میدونم بهرحال بیکار نمیمونم.میگم نشنیدم و به کارم ادامه میدم.
خیلی از محیطهای کاری با احساس ترس و عدم امنیت برای کارمندان همراهه. از سویی کارفرماها از ابزار ترس استفاده میکنند مثلا گاهی این فکر را به کارمند القاء می کنند که هر لحظه ممکن است اخراج شوی و بیرون کلی آدم منتظرند تا جای تو را بگیرند.از سوی دیگر کارمندانی هم هستند که این صحبتها را دهان به دهان میچرخانند و به این جو روانی پروبال میدهند.
یادم میآید روزی که با ذوق و شوق برای آقای رئیس از رزومه و تجربه هایم و ایدههایم گفتم و پیشنهاد فعالیتهای تخصصی تر را دادم، ایشان با پوزخندی به من گفتند کلی دکتر و مهندس پشت این در و درون همین اداره هستند که میخواهند جای تو را بگیرند بهتر است به کار فعلیت بچسبی و حواست به رقبا باشه، احساس خشم داشتم فکر کردم قصد داره من را تحقیر کنند اجازه ندادم باورها و افکارش روم تاثیر طولانی مدت بگذاره و برای آینده کاریم تصمیمات جدیدی گرفتم.
درچنین محیط کاری نگاه بالا به پایین وجود دارد مدیران از ابزار تهدید و ایجاد ترس برای مدیریت نیروهای انسانی استفاده می کنند و به جای خلاقیت ، همدلی و مشارکت دراین محیط ترس و خفقان حاکم است و هیچگاه نه کارمندان رشد می کنند نه سازمان و نه جو سالمی حاکم است.
خب اگر ما به عنوان یک کارمند در چنین محیطی بودیم باید چه کارکنیم؟
چیزی که به ذهنم میرسه پرورش مهارتها است، چه مهارتهای سخت و حرفه ای و چه مهارتهای نرم. مثلا مهارتهای ارتباط موثر، موجب میشه بتونیم جرأتمندانه خواسته هایمان را بیان کنیم و برای حقوقمان مذاکره کنیم. درعین حال انجام فعالیت هدفمند و افزایش اعتماد به نفس به ما کمک می کنه به خودمان باور داشته باشیم.
حتی الامکان به جو روانی پروبال ندهیم و وارد بازیهای سیاسی و حاشیه ساز محیطهای کاری نشویم و اجازه ندهیم هیچکس به مرزهای ما تجاوز کنیم البته بدون پرخاشگری و شجاعانه.
وقتی ما به عنوان کارمند یا عضوی از یک جامعه قوی و توانمند باشیم مسلما انتخابهای بیشتری داریم، کمتر دچار ترس می شویم و تصمیم هایمان برمبنای آنچیزی است که می خواهیم نه ترسها و ناخواسته هایمان.از آن سو، مدیران یا بالا دستان نمی توانند هرگونه که بخواهند برما حاکمیت کنند و با اهرم ترس ما را سرجای خود بنشانند. در این بین نقش باورها هم بسیار مهم است اگر من به خودم و توانمندیهایم باور نداشته باشم و فکر کنم کار و شغل و موقعیت مناسب کم و محدود است این باور به من آسیب میزند.
شما هم تجربه هایی از این دست داشتید؟