جونم واستون بگه که توی جلسات کتابخوانی ای که جدیدا بعد از دوران کرونا راه انداختیم کتاب "زندانیان باور" را مطالعه میکنیم.
جایی از کتاب به تمرینی رسیدیم که درگام اول آن 1-هیجانات 2-موقعیتی که در آن هیجان مربوطه فراخوانی شده بود و 3-خودگویی هامون را باید ثبت کنیم ( این تمرین برای کشف و تحلیل باورهای مرکزی افراد تدوین شده)
فردای جلسه کتابخوانی که اومدم سرکار، مدیر به من گفت باید به واحد دیگری جابه جا بشم، من واحد مربوطه را دیدم و تمایلی نداشتم به جابه جا شدن به آنجا ، نظرمو گفتم اما اصلا مطمئن نبودم که قبول کنن (چون هنوز قرار داد من توی این مجموعه رسمی نشده و طبق روال این مجموعه به علت نوع قراردادم خیلی نمیتونم تصمیم گیرنده باشم) اما غلیان هیجانات زیادی را توی خودم مشاهده کردم.
موقعیت: اعلام دستور جابه جایی به من
هیجان: ترس و استرس
خودگویی: نکنه منو مجبور کنن جایی کار کنم که دوست ندارم.
نکنه اگه مخالفت کنم اخراجم کنند.
هیجان: غم
خودگویی: چرا باید توی این سن و سال و با این سابقه و تجربه و دانش هنوز دیگران برای من تصمیم بگیرند
در شان من نیست که با من اینگونه رفتار کنند.
افکار: قربانی شرایط بودن
افکار:عرضه نداشتی، نتونستی خودتو نشان بدی
افکار: جهان ناعادلانه است جایی که کار میکنم عادلانه نیست کشورمون سیستم عادلانه ای ندارد.
افکار خودسرزنش گری و انتقاد از خود و مقایسه کردن خودم با دیگران
( منتقد درونی من به طور خاص در موقعیت های شغلی بسیار بسیار فعاله و بهش آگاهم ودرحال حاضر به درمانگر هم مراجعه میکنم.)
گام دوم تمرین یکی از این خودگویی ها را به صورت نردبانی تحلیل میکنیم تا ببینیم این خودگویی برای من چه معنایی دارد.
اگه دیگران برات تصمیم بگیرند این موضوع برات چه معنی ای داره؟
برای من به این معنی است که من نتونستم به این قدرت و موقعیت در محیط کار برسم که برای خودم تصمیم بگیرم.
اگر نتونم توی محیط کار برای خودم تصمیم بگیرم یعنی چی؟
یعنی من کم کاری کردم و یعنی این که سیستم (محیط) عادلانه نیست.
خب این به چه معناست ؟ به این معناست که من کفایت و عرضه لازم را نداشتم.
به این معناست که سیستم ناعادلانه است و من اختیار زیادی ندارم.(قربانی شرایطم)
واقعیت اینه که رئیسم چون فکر میکرده من از حقوقم راضی نیستم دستور داده به واحدی برم که احتمال حقوق بیشتری داشته باشم (حداقل بخشی از نیت اون این بوده)
واقعیت اینه که ملغمه ای از ویژگیهای شخصیتی (ناشی از ژنتیک و تربیت) ، محیط، تصمیمات و انتخابها، باعث شده من در این جایگاه شغلی باشم.
واقعیت اینه که این افکار خود سرزنشگری و مقایسه کمک کننده که نیستند ترمز مسیر زندگی من هستند و کیفیت زندگیم را خراب میکنم و لذت را ازم میگیرن و به قولی ضربه خود هستند.
واقعیت اینه که ماییم که به جهان معنا میدیم و برمبنای آن معنا، تمام رویدادها و مشاهدات و ادراکات را تفسیر میکنیم و دچار هیجانات و سپس افکار متفاوت میشیم.
اگر حتی باور داشته باشیم در جهان بر هیچ چیز تسلط نداشته نداریم و بپذیریم درجهان جبر حاکم است تا حدی میتوانیم برتفسیر خودمان از جهان یا به تعبیری بر ذهنیات خودمان مسلط باشیم.
وقتی اینا رو نوشتم آرومتر شدم فکرکردم حتی اگر به واحدی که گفتن برم این افکار بهم کمک نمیکنن میتونم برداشتمو از موقعیت عوض کنم و معنای دیگه ای به موضوع بدم.
تلفنمو برداشتم و برای جلسه بعدی مشاوره ام پیگیری کردم و تصمیم گرفتم این مطالب را با شما به اشتراک بگذارم.