آقای آیندهٔ شماره ۶۶
نام: امیرعلی
نام خانوادگی: افضلی
سن: ۶
محل سکونت: تهران
قد: ۱۱۵
تحصیلات:...
امیرعلی بچه اول خانواده بود. از همان هایی که پدر و مادرش با ذوق، تمام لحظات زندگی اش و تمام اولین های اولین فرزندشان را ثبت میکنند.
مسجد محله شان گروه سرود فعالی داشت که امیرعلی کوچکترین عضو آن بود. نزدیک شهادت سردار بود و او هر روز، کمی زودتر از اذان مغرب میرفت برای تمرین سرود. یک روز که بعد از نماز، به خانه آمد؛ با ذوق و شوق به پدر و مادرش توضیح میداد که قرار است آنها را به کرمان ببرند و آنجا سرودشان را اجرا کنند. ستاره ها را میشد در ذوق چشمان امیرعلی پیدا کنی، و تلاطم دریا را در نگرانی چشم های مادرش...
بالاخره مادرش با هزار سلام و صلوات و توصیه به مسئولین اردو، که امیرعلی دردونه است و کوچکترین عضو گروه و بازیگوش و... خواهشاً مثل چشم هایتان از او مراقبت کنید؛ راضی شد به رفتنش.
این اولین دوری از خانواده و اردو رفتن امیرعلی هم توسط خانواده اش ثبت شد...
از ماشین پیاده شدند و با راهنمایی حاج آقا مولوی صف بستند. هوهو چیچی خواندند تا یکدیگر را گم نکنند و حرکت کردند به سمت مزار و محل اجرا که...
صدای انفجار باعث شد سر و صدای هوهو چیچی های بچه ها خاموش شود... به یکباره همه جا شد پر از جیغ و دود و خون...
امیرعلی رفته بود دیدار مزار حاج قاسم؛ اما ناگهان در آغوش عمو قاسم چشم باز کرد... این اولین دیدار او با عمو قاسم هم در خاطرات ثبت شد...
چهرهٔ معصومش تاب شدت انفجار را نداشت... نتوانستند هویتش را دقیق تشخیص دهند. همین شد که شصت و ششمین شهید را با ماژیک قرمز نوشتند:(احتمالاً) امیرعلی افضلی