صبح بود، برام فرستاد:که مونسِ دمِ صبحم، دعای دولت توستگفتم: بذار خودم بگم ادامه ش رو و پا در کفش جناب حافظ کردم...که استواری سَروَم همه ز قامت توستتویی که بوی بهاری میان پاییزمکه بند دار و ندار من از قناعت توستبامداد ۲۹ تیر ۱۴۰۳