Amaryllis
Amaryllis
خواندن ۱ دقیقه·۱۰ ماه پیش

میروم با دریا...

کاش راهی به ناکجا آباد بود که می شد کمی آرام گرفت

کاش دلتنگی تا مغز استخوان ادم نفوذ نمی کرد و مرگ قبل از 40 سالگی گریبان جوانی نکرده ات را نمی گرفت

کاش می شد یک سبد برای روزهای غربت زده ساخت که در آن کمی بذر محبت جا میدادی و آرام در پست ترین محفل انس می گرفتی با ناملایمات ها و نا مهربانی ها

ای کاش زمانی به گذشته و مهرلبان دوستان دیرینه بود

دلگیرترین بت غربت شده ام انگار مریضی در من زرخنه کرده و گریبان گیر من شده است

هربار تلاش می کنم تا بازگردم وزندگی ام را دوباره بازگردانم موج بی خدای افسردگی کشتی هایم را به دریای غم سوق می دهد و مرا در گرفتاری ها غرق می کند

گویی که دیگر راه نجاتی نیابم یا دستگیر مهربانی از اسمان نیایدد که مرا بالا بکشد و یا دریا ندیده و در خواب غم بمیرم

آری این تنها راهکار من است

دستی در دست موج می نهم وبا هم به استقبال در یا می رویم

لباس مندرس مرا با تاج و گلبن بلورینش می آراید و تابوتی از جنس صدف برای من می سازد

جسم خسته ام رزا به موج و روحم را به دریا می سپارم باشد که این نویسنده ی بی کس را غرق کند تا دیگر ننویسد موج بی قراری و غریبی را که نکند التیام یابد و دیگران را دمی دگرگون سازد

و اینک من می روم

دریا کنارمن است

دست من در دست موج

گیسوانم بر تاج

روی ان تخت سفید

روح جانم زخمی است

کیست اینجا که مرا سوق دهد بر شادی

یا امیدی به نجات

در کف دریاهااااااااااااااااا

چه کسی ناجی من خواهد شد

چه کسی خواهد ساخت

قایقی تا که مرا دور کند از شهرم...............................


دریاموج
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید