مدتیست ، طولانی ... که لذت عشق زمینی را دیگر نچشیده ام یعنی نمی خواهم بچشم آنقدر خود را در این بازی به قصد گمراه کردم که دیگر لذت عشق را درک نمی کنم خب اینجوری بهتر است علتش را دقیق نمی دانم اما کسی که قلبی را تقدیم می کند وقتی نتواند از قلب محافظت کند می رود و برای همیشه قلبش را پشت هزاران قفل مخفی می کند هرکس هم که مدعی شکستن باشد در میانه راه خسته می شود و قفل دیگر اضافه می کند .
کاش نیامدن را ترجیح می دادی و از همان دور مرا اکتفا می کردی . ولی این چیزا تجربه های خوبی به آدم میده مواظب حرفامون رفتارامون و دیده گرفتن احساسات اطرافیانمون باشیم ...
چه زندگی ها که جابه جا شد چه مسیر ها که تغییر کرد چه احساس ها که نابود شد ...
31 اردیبهشت می خواهم بروم محفل عشق می خواهم بروم و به زندگی برگردم اما خدا خدا می کنم که ای کاش متولد شوم ... یعنی می شود ؟ سعی خودم را کردم تا بهترین باشم یه جمله بود که می گفت نگران چگونه خداحافظی کردن زمینی ها نباش نگران چگونه سلام کردن اهل آسمان باش
ای اهل آسمان عزیزم ای همه امید و ونور من می شود مرا در آغوش بگیری ؟ می شود مرا برای همیشه پیش خود نگهداری ؟ مطمینم طعمی لذیذ است طعمی زیبا حس می کنم اینگونه خواهد بود که بعد از مسابقه دو پاهایت را در میان آبی خنک قرار دهی همینقدر لطیف و همینقد زیبا . احساس آزادی را می توانم درک کنم آخر مگر پرنده که ای که پرواز را آموخته است از ویرانی لانه اش می هراسد ؟ دیگر چه اهمیتی خواهد داشت ؟ معبود من همه چیز تو هستی آنکس که تو را ندارد چه دارد ؟
در حرکت هستم برای تو در جریان خواهم بود برای تو ای خالق من ای تنها ترین نور زندگی من ...
خوب میدانی جز تو هیچ ندارم همه ام تویی و هر هزار باز هم تویی ...
دوستت دارم من عاشقشت هستم خدای مهربونم فریاد میزنم .... فرستنده هایت یکی از دیگری پر از عشق پر از مهر پر از زیبایی امام حسین عزیزم دوستت دارم من تمام اهل بیت شما را دوست دارم ...
+ از چه می هراسی فریاد بزن به زبان بیاور که دوستشان داری تا قبل از این که دیر شود ... این دنیا را رها کن آخر چه قدر برایش جان میکنی رهایش کن وتوکلت علی الله
دعا کنید قطار زندگی من هم در همین ایستگاه کربلا باشد کسی بگوید ایستگاه آخر به مقصد رسیدید لطفا قطار را ترک کنید ...
31 اردیبهشت = به سمت کربلا