جواد عرب صاحبی
جواد عرب صاحبی
خواندن ۱ دقیقه·۵ ماه پیش

اه یک مزرعه در پشت سرت راه افتاد


سر گیسوی تو در مشت گره خورده ی باد

خبر از خانه ی ویران شده در مه می داد

من همان نامه ی نفرین شده بودم که مرا

بارها خط زد و تا کرد ولی نفرستاد

داس بر ساقه ی گندم زدی و بی خبری

آه یک مزرعه در پشت سرت راه افتاد

هر چه فریاد زدم ، کوه جوابم می کرد

غار در کوه چه باشد ؟ : دهنی بی فریاد

داشتم خواب شفایی ابدی می دیدم

که تو از راه رسیدی مرض مادرزاد

بغض من گریه شد و راه تماشا را بست

از تو جز منظره ایی تار ندارم در یاد

#احسان_افشاری

مهدی احمدوندشعر
طلبه سطح ۳ حوزه علمیه _ مربی حفظ تخصصی قرآن کریم _ پژوهشگر ادیان و مذاهب _ پژوهشگر غرب شناسی _ شیطان پرستی _پژوهشگر منطقه قفقاز_ مدرس دوره های عملیات روانی _ ترور آنلاین _ غرب شناسی استراتژیک
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید