خانه پر بود از جعبه چوب کبریت هایی که اکثرا بی استفاده جمع شده بودند ، به جز یکی شان ، همانی که داخل طاقچه کنار تار ، مضراب تار را داخل خودش نگه داشته بود ؛ حالا دیگر ده سالی میشد که با آن کاری نداشت ، گاهی که دلتنگ میشد دستی بر پرده هایش میکشید ، از رِکُرُن تا لا بمل ، این بیت را هم زیر لب آوازی میخواند " بو چایدا نرگس اوزر / جیرانیم ترلانیم هاردا گالدین گلمیدن؟" (۱) ، به دوست همیشگی اش و وصیت نامه سپرده بود همراه با او وقتی که بغلش گرفته با هم برای همیشه میخوابند ، میگفت : این تار را هم شهناز و هم شهنازی مضراب زده اند علاوه بر آن ها هم یادگار نرگس عزیزم هست ، گاهی هم که حوصله اش را داشت داستان نرگسش را نقل میکرد : این تار سال ۱۳۴۰ ساخته شده ، عرضم حضور خدمتتان بعد از اینکه خونه پدری مارو آتیش بلعید توجه میکنی حاج مصطفی ، این درخت توت زنده بیرون اومد همون درختی که نرگس رو اولین دفعه اونجا دیدم وقتی داشت توت میخورد ، وقتی که خب دیدم درخت توت زنده بیرون اومده گفتم حتما حکمتی داشته با اره اون رو بردیمش و قصد این رو داشتم که بفروشم ، اون روزی که بردمش بازار بارون عجیبی میبارید چش رو چش نمیدید ها ، اصلا یادم نیست چطوری و از کجا به بازار رسیدم ، همین که دیدم یه نفری هست با گونیا و خط کش و چوب کار میکنه ، وارد شدم ، پرسیدم ببخشید قربان شما چوب توت لازم ندارید ؟ ایشون هم گفتند که آره لازم دارم یک هفته بعد بیا پولتو بگیر، بهش هم سپردم این درخت ، درخت عجیبیه و داستانش رو هم عرض کنم گفتم ، ما فردا رو مجبورشدیم بریم روستا واسه اینکه وقت سیب بود ، گذشت و گذشت یک هفته شد یک سال ، از شما چه پنهون دلباخته بودیم ما هم ، دلباخته نرگس خانم ، دو هفته ای عروسی کردیم و روزگار عرض شود بد نبود سرمون به کار روستا مشغول بود ، یکسال بعد باز هم از اون بارون ها بارید منتهی کل زندگی من رو زد به هم ، توجه میکنی مصطفی؟ ... اون روز فهمیدم که نرگس وقتی داشته لباس چرک های من رو تو رود میشست آب اونو میبره تا جایی که من هنوز نتونستم بدونم ، قبل از رفتن با سرمه لباس سفید من رو سیاه کرده بود زندگی من رو هم همونطور سیاه کرد ، همون روز بود که ..... نه نه نه چهل روز بعدش رفتم بازار واسه خودم لباس سیاه بگیرم ، محض اینکه رسیدم بازار صدای دلم رو از یه جا دیگه شنیدم باور میکنی ؟سراغشو که گرفتم دیدم یک نفر هست تار میزنه اشک از چشمان بنده سرازیر شد بعدش عرض شود ، نیم ساعتی به تار و صدا نگاه کردم ، بعدش ناخواسته یاد درخت توت افتادم اینجارو رفتم اونجارو رفتم نبود که نبود نجار ، سراغشو از تار زن که گرفتم گفت خیلی وقته اونو ندیده ، اتفاقا این ساز رو هم اون ساخته ، از وقتی دستش گرفتم همینطوری داره غل غل میکنه ، عین مخالف سه گاه ، گفتم اسمش نرگس نبود ؟ گفتش که بله درخت توت ، همین رو من شنیدم کل این یک سال رو براش گفتم اون هم مرد بود ها مرد ..... تار رو تحویل من داد ، شش ماه کل موسیقی ایران رو من یاد گرفتم ، هفت دستگاه و شش تا آواز ، این سیزده تا گاهی تبریه که من کوه رو واسه نرگس میکنم توجه میکنی؟ گاهی ماهی هست که دنبال نرگس بعضی وقت ها هم فغان ولی خبری از نرگس نیست که نیست.
(۱). ترجمه: در این رود نرگس شنا میکند/ آهو من پرنده کجا ماندی و نیامدی؟
پایان.