Taha
Taha
خواندن ۲ دقیقه·۴ ماه پیش

۱۳ درخت و ریشه

وارد خیابان ۲۰۰ متری که میشوی ۵ تا مغازه بیشتر نمیبینی یکی از آنها جالب ترین بود ، کافی بود ۱۰۰۰ تومان در جیب داشته باشم بعدش بهترین ها را انتظار بکشم ، یا ۱۰ تا از لواشک های لاغر ، یا ۴ تا از لواشک های چاق که معلوم نبود جوش شیرین آنهارا خوشمزه کرده یا خرمای پلاسیده که خمیر مایه اصلی آن بود مزه اش را ترش میکرد؟

دو قدم بالا تر از این مغازه که به سمت چهار راه میرفتی بوی عطر همه جا میپیچید انگار همه وسایل آن مغازه با عطر دوش گرفته بودند ولی کمتر کسی آنجا میرفت ، بوی عطرش به مزاج هیچکس از دانش آموزان خوش نمی آمد. نه به خاطر اینکه گرانی ، به درد ما نمیخوردند.

ساعت که ۱۲/۳۰ میشد خودم را به موج تلاطم میسپردم تا برسم به خانه ، ۱۲/۴۵ لعنتی، هرگز نتوانستم خودم را به تو برسانم ، فوتبال ساعت ۱۱/۳۰ دیشب و خاموشی ۱۱/۴۵ یک طرف ، گزارشی که اول اخبار ورزشی از شبکه ۳ پخش میشد یکطرف ، آخر میدانی ساعت ۶/۳۰ باید خودم را به سرویس میرساندم پس معقول است ۷ ساعتی به مغز پر از سوال و در حال شدم استراحت بدهم.

وارد حیاط مدرسه که میشدی ۱۳ درخت بیشتر نبود ۶ درخت برای حیاطِ حیات ما و ۷ تای دیگر در اختیار ساختمان اصلی مدرسه .

۲ تا از آن ۵ مغازه تعمیر گاه ماشین بود، هنوز ضیافت رقت انگیزی که روغن ماشین با جوب کنار خیابان به راه انداخته بود را کاملا یادم است آبی از جنس سیاهی بی حد و حصر ، دقیقا مانند سیاهی عینک ناظم تو را میشکست.

۷ درخت از آن جوب سیاه تغذیه میکردند، ریشه هایی که از آن آب تغذیه کند با خاکی که معلوم نبود از جنس سنگ است یا گرده ، ریشه های لعنتی ساختمان را بیشتر و بیشتر میکند حتی دیگر کاری از دست آن ۶ درخت بر نمی آید. ریشه هایی که معلوم بود از صد ها سال پیش در آنجا روییده بود.جنس شان را دقیق فهمیده ام ؛ ظلم و فرمانبردای ، تجاوز و سکوت.


برای آن مدرسه کاری نمیتوان کرد ، حتی اگر در ختان را از اول بکاری ، یا به تعداد ۶ درخت اضافه کنی یا تعمیرگاه را نیست و نابود کنی باز هم اولیایی پیدا میشود که بچه مظلوم ۷ سال اش را آنجا ببرد و اورا زیر شکنجه های علف هرز آن درخت ها تنها رها کند به بهانه بزرگ شدن.

هنوز تلخیِ سکوت پرجان بعد از کتک خوردن را نمیتوانی از یاد ببری ، کلاسی که از تو نا امید شده ، نتوانسته ای فریاد آنهارا به گوش کسی برسانی، فریادی از جنس این همه سکوت ، سکوتی که ریشه های لعنتی در وجود مان کاشته اند.

آن ۱۳ درخت به اندازه صد ها سال بزرگ شده بودند ، صد ها سال... معلوم است که دیگر صدایی از آنها کسی را مشغول خود نمیکند.

درختدانش آموزانمدرسهمغازه عجیب و غریبمغازه نحس
از هر سو که بروی در پایان خط گورکن انتظار تورا میکشد. (ویکتور هوگو )
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید