ویرگول
ورودثبت نام
...
...
خواندن ۱ دقیقه·۳ سال پیش

فرانکلین و سفر جادویی. پارت اول

فرانکلین و سفر جادویی
فرانکلین و سفر جادویی


روزی روزگاری در شهر المان مردی زندگی میکرد به نام فرانکلین او 32 سال سن داشت و عاشق ماجراجویی بود و تفکرات بسیار خیالی در سر او میچرخید و مردم به دلیل این طرز فکری او را دیوانه خطاب میکردند. روزی فرانکلین تصمیم میگیرد به یک سفر جنگلی برود پس سوار قطار میشود و راه میافتد در را به حرف های مردم فکر میکند و ان افکار های بد حال او را بد میکنند و او سعی میکند که این افکار را دور بریزد. بعد از چند ساعت به جنگل رسید وقتی که رسید تقریبا صبح شده بود و صدای گنجشک ها و قناری ها گوش نواز بود فرانکلین دست به کار میشود گاز پیکنیک را از کوله در میاورد و گاز را روشن کرد رفت تا تخم مرغ ها را دربیاورد که دید تخم رغ ها بر اثر لرزش های شدید قطار شکسته است. خیلی ناراحت شد و ارزوی تخم مرغ کرد که ناگهان یک پرنده که در پاهای خود تخم مرغ داشت رو دید که امد و تخم مرغ را در ماهیتابه شکست و پوست تخم مرغ هم برد فرانکلین از این صحنه خیلی بهت زده شد که ناگهان تمام حیوانات امدند کنار فرانکلین فرانکلین خیلی ترسیده بود از حیووانات که داشتند به سمت او میامدند که ناگهان تمام حیوانات............

فرانکلینجنگلسفر جادوییحیوانات جادویی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید