شیر نری دلباخته آهوی ماده شد.
شیر نگران معشوق بود و میترسید بوسیله حیوانات دیگر دریده شود.
از دور مواظبش بود ...
پس چشم از آهو برنداشت تا بار دیگر که از دور او را مینگریست ،
شیری را دید که به آهو حمله کرد . فوری از جا پرید و جلو امد ،
دید ماده شیری است. چقدر زیبا بود ،...
گردنی مانند مخمل سرخ و بدنی زیبا وطناز داشت.
باخود گفت :حتما گرسنه است . همان جا ایستاد و مجذوب زیبایی ماده شیر شد.
وهرگز ندید وهرگز نفهمید که آهوخورده شد ...
نتیجه اخلاقی : هیچ وقت به امید معشوقتون نباشید
ودر دنیا رو سه چیز حساب نکنید اولی خوشگلی تون دومی معشوقتون وسومی را یادکسی بمونید که لازمه.