ویرگول
ورودثبت نام
صابر بهروزی
صابر بهروزی
خواندن ۱ دقیقه·۴ سال پیش

حکایت شیری که عاشق آهو شد

شیر نری دلباخته آهوی ماده شد.

شیر نگران معشوق بود و میترسید بوسیله حیوانات دیگر دریده شود.

از دور مواظبش بود ...

پس چشم از آهو برنداشت تا بار دیگر که از دور او را مینگریست ،

شیری را دید که به آهو حمله کرد . فوری از جا پرید و جلو امد ،

دید ماده شیری است. چقدر زیبا بود ،...

گردنی مانند مخمل سرخ و بدنی زیبا وطناز داشت.

باخود گفت :حتما گرسنه است . همان جا ایستاد و مجذوب زیبایی ماده شیر شد.

وهرگز ندید وهرگز نفهمید که آهوخورده شد ...

نتیجه اخلاقی : هیچ وقت به امید معشوقتون نباشید

ودر دنیا رو سه چیز حساب نکنید اولی خوشگلی تون دومی معشوقتون وسومی را یادکسی بمونید که لازمه.


آهوشیرمعشوقزیباییحیوانات
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید