شهداد فرزند شاهراد پس از آنکه به سلطنت نورستان رسید به عنوان پادشاهی جوان و آینده نگر شناخته شد. او سرزمین پدرش را که در گذشته درگیر جنگهای ویرانگر با موجودات اهریمنی بود به سوی بازسازی و رونق هدایت کرد شهداد برای مردمش آرزوهای بزرگی داشت رفاه علم و آرامش او دستور داد شهرها بازسازی شوند رودها برای کشاورزی به کار گرفته شوند و مکانی برای آموزش و حکمت بنا شود.
اما در این دوران موجودات پلید که در سایه ها کمین کرده بودند، دوباره به صحنه بازگشتند این بار به جای خشونت آشکار نقشه ای جدید در سر داشتند آنان چهره ای فریبنده به خود گرفتند و با لباسهایی ساده و سخنانی شیرین خود را به مردم نزدیک کردند این موجودات میان مردم شایعه هایی درباره شهداد پراکندند او پادشاهی مغرور است که تنها به قدرت خود میاندیشد؛ او فرزند شاهرادی است که شکست خورده و ناکامی را برای این سرزمین به ارمغان آورده.
شایعه ها و خیانت مردم
مردم که زمانی در سایه تدبیر شهداد زندگی بهتری داشتند کم کم تحت تأثیر این شایعات قرار گرفتند. آنها شروع به شکایت کردند و گفتند که شهداد به اندازه کافی برایشان کاری نکرده است. برخی از بزرگان دربار که جاه طلبی در دل داشتند نیز به این شایعات دامن زدند و پشت شهداد را خالی کردند.
شهداد با تمام عشق و اخلاصش برای مردم سعی کرد آنها را متقاعد کند که به او اعتماد کنند او در میان مردم سخنرانی کرد و گفت من جز خدمت به شما هیچ نخواستم این سرزمین خانه ماست و اگر به دروغ اهریمنان گوش دهید آینده ای تاریک در انتظارمان خواهد بود.
اما سخنان او در میان هیاهوی نیرنگها گم شد. مردم کور شده از خشم و بدبینی علیه او برخاستند و او را از قصر بیرون راندند شهداد که زخمی از خیانت مردم بود به کوهستانهای اطراف نورستان پناه برد.
مرگ شهداد و پشیمانی مردم
در کوهستانها شهداد تنها و دل شکسته اما همچنان پر از امید برای سرزمینش بود او شبها برای نورستان دعا میکرد و آرزو میکرد که مردم روزی حقیقت را ببینند. اما موجودات پلید که حالا کاملاً بر مردم مسلط شده بودند تصمیم گرفتند او را به طور کامل نابود کنند. آنها او را در مخفیگاهش یافتند و در نبردی ناجوانمردانه شهداد را کشتند.
با مرگ شهداد نورستان در تاریکی فرو رفت. موجودات پلید چهره واقعی خود را نشان دادند زمین ها خشک شد شهرها ویران گشت و مردم دچار فلاکت و رنج شدند. آنها تازه دریافتند که شهداد تنها کسی بود که میتوانست نورستان را نجات دهد اما حالا دیگر دیر شده بود.
چو شهداد از جهان رخت بست بماند زمین در غمی سخت و پست مردم که به نیرنگ اهریمنان زدی خنجری بر دل شاهشان
پس از مرگ او مردم پشیمان شدند ولی سودشان از غم آسان نبود نورستان در خاک و خون گشت غرق مردم از غفلت به نفرین رسید.